• بازگشت به صفحه اصلی
  • vrijdag 19 december 2008

    عرس مولانا جلال الدين بلخی رومی

    عرس مولانا جلال الدین رومی به پايان رسيد
    یاد مولانا جلال الدین رومی، اندیشمند بزرگ جهان اسلام و تصوف، در 735 مین سالگرد رحلتش گرامی داشته شد. در برنامه های این گرامیداشت که از اول ماه دسامبر در شهر قونیه در کشور ترکيه اغاز يافته بود، شب هفدهم دسامبر با برگزاری مراسم بسیار ویژه شب عرس به پایان رسید. مولانا، به عنوان شخصیتی که سمبول عشق، صلح، برادری و خوشبینی می باشد 1207 سال پیش در شهر بلخ که امروزه در جغرافیای سیاسی افغانستان موقعیت دارد متولد شد. مولانا در سال 1232 در شهر قونیه رحل اقامت گزیده و در 17 دسامبر 1273 در همین شهر دار فانی را وداع گفت.

    مهمترین اثر مولانا مثنوی معنوی مولانا است که به عنوان بزرگترین اثر در عرصۀ تصوف اسلامی است. این اثر که از 6 دفتر و 25 هزار و هفتصد بیت تشکیل گردیده است، شامل تعلمیات اهل تصوف بوده و حکایتهایی از زنده گی که یکی از دیگری جذاب تر میباشند، همه اصول تصوف را بیان میدارد.
    مولانای روم که شاعر سروده های نغزی چون : ( بشنو از نی چون حکايت ميکند ... از جدائيها شکايت ميکند ) و ( باز آ، باز آ، هرآنچه هستی باز آ ... گر کافر و گبر و بت پرستی باز آ ، این درگۀ ما درگۀ نومیدی نیست ... صد بار اگر توبه شکستی باز آ ) ، می باشد، مخالف هر گونه اعمال محدودیت در بیان اندیشه است. در واقع مولانا جلال الدین رومی بلخی جستجوی معانی راستین مفاهیم اخلاقی چون ادب، وفا، صبر و آموزش را هدف خود قرار داده و جهت آموختن این مفاهیم برای انسانها تلاش میکرد.

    donderdag 23 oktober 2008

    مولانا چند روزی از خاك ایران رد شده است


    مولانا ترک است، فقط چند روزی از خاک ایران رد شده!

    نامه زیر توسط یکی از علاقه‌مندان ظاهرا غیر ایرانی مولانا به نام سعید نسفی به سایت سال بزرگداشت مولانا ارسال شده است. نویسنده ادعا می‌کند اصلیت و زبان مادری مولانا ترکی است و تنها نسبت او با فرهنگ ایران این است که مولانا در طول سفر خود چند روزی از خاک ایران رد شده است!سایت سال بزرگداشت مولانا ضمن تاکید بر ایرانی بودن مولانا، از تمامی محققان و مولانا پژوهان دعوت می‌کند تا به صورت علمی به این نامه پاسخ دهند.ایمیل سایت سال بزرگداشت مولانا: mowlanayear-at-gmail.com
    مولانا ترک است، فقط چند روزی از خاک ایران رد شده
    جناب محترم السلام علیکم خواهشمند است این نامه منتشر شود
    حضرت مولانا جلال‌الدین بلخی ثم رومی در بلخ یا مرکز (ترکستان جنوبی) که فعلا مربوط مملکت افغانستان می‌باشد تولد یافته و زبان مادری‌اش ترکی و زبان دومی‌اش دری بوده، طوریکه در ترکستان افغانستان همه ترکی زبانان به عین شکل زبان دومی‌شان دری می‌باشد. مولانا در سن 6 سالگی با پدرش سلطان‌العلما از طریق ایران به قونیه ترکیه امروزی هجرت نموده است و در ا یران با شیخ فریدالدین عطار ملاقات نموده، تمام علاقه و ارتباط مولانا بجز از چند روز در خا ک ایران و مردم ایران همینقدر بوده و بس.مولانا در خانۀ خود بزبان ترکی اوزبیکی صحبت می‌نمود و تاجیکی را طوریکه از اشعار او برمی‌آید بحد عالی می‌دانسته و وی اشعار ترکی بسیار دارد او گوید:ترکی همه ترکی کندتا جیک تا جیکی کند
    من ساعتی ترکی کنمیک لحظه تاجیکی کنم
    گویا تنها لحظۀ تاجیکی گوی‌های او شعر سرودن وی است وبس. اگر او ایرانی می‌بود و یا به ایران تعلق می‌داشت چرا به ایران حیات بسر نبرد؟ و معلوم است که او ترک بوده و با ترکان ترکیه احساس آرامش و قومیت و هم‌زبانی می‌نموده است. حضرت مولانا ترک بودن خود را اینطور ثابت می‌نماید و پاسخ این سوال را که مولانای رومی از کجا است از خود او بپرسیم.
    گفتم ز کجایی تو، تسخیر زد و گفت ای جاننیمیم ز ترکستان، نیمیم زفرغانهو باز در بیت زیر تأکید می‌نماید که او یک ترک است و طوریکه ترک‌ها گوشت را نیم خام می‌خورند و می‌فرماید که من ترک هستم و در تصوف، نیم خام می‌باشم
    ترک جوشی کرده‌ام من نیم خاماز حکیم غزنوی بشنو تمام
    بیت بالا بصورت خاص حکم می‌نماید مولانا به ترک بودن خود هم اعتراف و هم افتخار می‌نماید. نوشتن و یا سرودن شعر بزبان تاجیکی این معنی را نمی‌دهد که باید نویسنده و یا شاعر فارسی زبان باشد. حکیم انوری ابیوردی، خاقانی شیروانی، نظامی گنجوی، الخارزمی، شمس تبریزی یا مرشد عالی مولانا، حضرت ابوالمعانی بیدل، ابوریحان بیرونی، شیخ محمود شبستری، ابوعلی سینا بخارایی، زیب‌النسا مخفی، میرزا اسدالله غالب، حضرت امیر خسرو بلخی ثم دهلوی فرخی سیستانی و صدهای دیگر ترکی زبانان بودند که بزبان تاجکی آب حیات بشمار رفته و ستون فقرات ادبیات تاجکی را تشکیل داده‌اند و تعداد زیاد اینها بشمول صایب تبریزی به هر دو زبان ترکی و تاجکی شعر سروده‌اند و باید بدانید اشعار آبدار و ملکوتی صایب تبریزی هم به ترکی و هم بفارسی مقام ارجمند و عالی دارد.جناب آقا. شما بجای اینکه اندرز و پند خداوندگار بلخ را بپذیرید، برعلیه آن اقدام کرده‌اید. جضرت مولانا می‌فرماید...
    تو برای وصل کردن آمدینی برای فصل کردن آمدیسلطان محمود کبیر، تیموریان عالی‌مقام ترکستان هرات و هند، سلجوقیان، ترکان عثمانی، وغیره همه ترکی زبانان بودند که ازخان نعمت آنها، زبان فارسی رونق یافته است، شهنامه فردوسی بد ربا ریک ترک معظم سروده شده است و آن ترک برای فرد وسی مستمری می‌داد تا شهنامه را تهیه کند.مبرزا با یسنقر تیموری، نسخۀ مفقود شدۀ آنرا بد ربا رشاهرخ میرزای تیموری تکثیرکرد. و شما برای اینکه دوستی این دو ملت ترک و فارسی را با هم نزدیک بسازید برخلاف فرمودۀ مولانا جلال‌الدین بلخی رومی عمل می‌نمایید.برای روشنی موضوع جناب آقای شجریان لطفأ به شمارۀ 726 در صفحه 14جریدۀ امید مراجعه فرمایید که دربارۀ « نقش تیموریان در تدوین دیوان خواجه حافظ نوشته اندما نگاهی سریع و سیال بر دیوان خواجه حافظ و جمع‌آوری و تصحیح آن در عصر تیموریان هرات می‌افکنیم. تیموریان هرات نه تنها در رواج و پخش هنرخلاقه مینا توری، تذهیب، و فن خطا طی کارهای تابانی کرده‌اند، بلکه در نقد و سره ساختن کتب ادبی و عرفا نی همت گماشته بودند، بویژه در روزگار شاهرخ میرزا که با شهزاده بایسنقر میرزا سرپرستی هنرستان هرات را به عهده داشت.مستشرقین عقیده دارند که، هرگاه تیموریان هرات در امور هنر و کتاب دوستی مساعی خود را صرف نمی‌کردند، این‌همه آثار شاید در برابر آماج نابودی قرار می‌گرفتند.
    کار جمع‌آوری و تصحیح کتب کار آسانی نبود، با آنهم این شهزاده هنر دوست بر مبنای مقدمه‌ای که بر حماسه شهنامه نگاشته، خدمات فراموش ناشدنی در مورد نموده است. همچنین انجمنی زیر نظارت شهزاده فریدون حسین میرزا، متوفای 911 هجری‌ق، در هرات برگزار می‌شد که، منشی آن خواجه عبدالله مروارید بود. در متن مقدمه و شرفنامه ذکر رفته است که به حضور شخص شهزاده دو نسخه از دیوان خواجه حافظ از جانب سخن شناسان و کارآگاهان معروف وقت، صحیح و درست منتقدانه انتاج و سایر نسخ ازروی آن تصحیح گردیده‌اند.
    درشرفنامه خواجه عبدالله و دیباچه‌هایی که در دو نسخه از دیوان خواجه حافظ، ساخته و پرداخته دوره سلطنت سلطان حسین بایقرا دیده می‌شود، جناب استاد واصف باختری یکی از بزرگان ادب دری در افغا نستان، در محفلی سخنرانی داشتند، یکی از حاضران فارسی زبان ا یرانی از وی پرسیده است که شما بسیار خوب فارسی صحبت می‌کنید، فارسی را از کی و در کجا آموخته‌ا‌ید؟ استاد واصف در پاسخ فرموده‌اند: فارسی را از مادر کلانم رابعه بلخی و پدر کلانم مولانا جلال‌الدین بلخی رومی، در زادگاه خودم بلخ آموخته‌ام. صفحه 12 شماره 713 جریده امیدهمچنان در هفته‌نامه وزین ایرانیان صفحه 43 شماره 198 نیز در موضوع اشاره‌ها شده، اما بدبختانه شاید شما آنرا نخوانده باشید و یا اگر خوانده باشید، نوشته‌های‌تان چنین مفهوم می‌رسانند که دربارۀ تاریخ خصوصأ تاریخ ادبیات فارسی مطالعه ندارید، و اگر می‌داشتید با ید منصفانه می‌نگاشتید و خوانند‌ه‌ها را بر تاریکی نمی‌گذاشتید.
    با آمدن اسلام در ترکستان، زبان عربی زبان مذهبی و ادبی قبول گردید چنانچه علمای بزرگ ترکستان چون امام خواجه اسمعیل بخارایی، امام ترمزی، امام ابومنصور ماتریدی، ابوعلی سینای بخارایی، ابوریحان البیرونی، عمر نسفی، قفال چاچی و صدهای دیگر تألیفات خود را بزبان عربی نوشتند، اگر قرار باشد که دانشمندان یک مملکت به یکی از زبان‌ها تألیفات می‌نماید پس آنها به آن زبان و قوم متعلق باشند، علمای بزرگ فوق‌الذکر ترکستان به زبان عربی تألیفات نموده‌اند پس ما آنها را به قرار فورمول شما یعنی آنها عرب شمرده شوند؟؟یکی از دانشمندان محترم بنام داکتر محمد حیدر در صفحه 12شماره 700 هفته‌نا‌مه امید» دربارۀ نفوذ فارسی دری» چنین می‌نگارد: لسان دری مثل تعداد زیادی از السنه در جهان، قطعأ ما یملک فرهنگی ممثل هویت کدام مملکت و یا کدام ملت مشخص نیست، بلکه این لسان زیبا نتیجه سهم‌گیری تمام اقوام و ملل مسلمان در طول هزار سال اخیر می‌باشد، خصوصأ اقوام ترک‌نژاد آسیای مرکزی، جنوب و جنوب غربی سهم بارز داشته‌اند.البته در خور تمجید می‌باشد که بعضی کسان که حق می‌گویند بمانند جناب داکتر، نام گرامی‌شان بخوبی یاد شود.
    امیدواریم که جناب شجریان روش حق‌نویسان را بمانند دکتر محمد حیدر تعقیب نموده خود را از شر تعصب و گزافه‌گویی بدور سازند.آقا بدانند مولانا جلال‌الدین رومی بلخی از نگاه هموطنی یا فارسی به ایران هیچ تعلقی ندارد، اما از نگاه معنوی به همه جهان ارتباط دارد.
    با تقدیم احترام سعید نسفی

    dinsdag 5 februari 2008

    بخش دوازدهم آفتاب عشق: میراث مولوی

    بخش دوازدهم آفتاب عشق: میراث مولوی

    آرامگاه مولانا در قونیه

    در برنامه یازدهم داستان مولوی به آنجا رسید که او بر اثر یک بیماری درگذشت و قونیه را چنان به سوگ نشاند که اهل این شهر از هر فرقه و نژادی در مراسم خاک سپاری او شرکت کردند و گریستند.

    در این برنامه ادامه راه مولوی و آثار و اندیشه های برجای مانده از او را بررسی می کنیم.

    مولوی در سال ۶۷۲ هجری قمری در سن ۶۸ سالگی در قونیه بر اثر یک بیماری در گذشت.

    محب بارش، استاد دانشگاه کابل می گوید: "مریضی مولانا به اصطلاح امروز شبه محرقه (تیفوئید یا حصبه) بوده است. او دائما در تب می سوخت و هر کاری که طبیبان کردند نتوانستند تب او را پایین بیاورند و وقتی مولانا وفات می کند، قونیه واقعاً در یک سکوت فرو می رود."

    شب عروس

    شادمانی
    حسن کرت
    زمانی که مولانا زنده بود، از مریدان درخواست می کرد که در مرگش سوگواری نکنند و این واقعه را با شادمانی برگزار کنند. به همین دلیل در میان پیروان مولانا، سالروز مرگ او را هنوز "شب عروس می نامند
    حسن کرت
    مولوی در وصیتنامه خود از مریدان و شاگردان خود خواسته بود که هنگام مرگ او بی قراری نکنند و شب مرگ او را شب عروس بنامند.

    این سنت هنوز هم، به گفته دکتر حسن کرت، استاد دانشگاه آنکارا، در میان پیروان مولوی حفظ شده است.

    او می افزاید: "زمانی که مولانا زنده بود، از مریدان درخواست می کرد که در مرگش سوگواری نکنند و این واقعه را با شادمانی برگزار کنند. به همین دلیل در میان پیروان مولانا تا هنوز سالروز مرگ او را شب عروس می نامند."

    ولی آفتاب طالع مولوی پس از درگذشت و یا به اصطلاح عارفان "جامه بدل کردن"، نه تنها به خاموشی نگرایید، بلکه روز به روز عالمگیرتر و گسترده تر شد.

    راهی را که مولوی آغاز کرد، پس از درگذشت او به وسیله عارفان و شارحان آثار و اندیشه های او به دیگر نقاط جهان منتقل شد.

    در این میان نقش حسام الدین چلبی، آخرین دوست و یار تمام لحظه مولوی، بسیار برجسته است.

    حسام الدین چلبی به عنوان کاتب مثنوی و جانشین مولوی تا آخرین ساعات حیات تلاش کرد تا افکار و اندیشه های مولوی با امانت داری کامل به نسل های دیگر منتقل شوند.

    حسام الدین چلبی ۱۱ سال پس از درگذشت مولوی به یار از دست شده خود می پیوندد.

    محب بارش، استاد دانشگاه کابل، می گوید: "حسام الدین چلبی روزی در باغش نشسته بود که یکی از مریدان خبر می آورد که قبه زیارت مولانا خراب شده است. چلبی سخت اندوهگین می شود و می پرسد چند سال از رحلت مولانا گذشته است؟ می گویند ده سال و این سال یازدهم است. او می گوید چگونه یازده سال بی او توانستیم بسر بریم، زود است که ما هم به او بپیوندیم و همان است که بیمار می شود و روزی که قبه زیارت مولانا دوباره ترمیم می شود او جان به جان آفرین تسلیم می کند."

    میراث مولوی

    دکتر توفیق سبحانی
    دکتر سبحانی می گوید در دیوان کبیر غزل هایی است که همسان مثنوی معنوی است
    میراثی که مولوی از خود برای نسل های بعد برجای گذاشت، افزون بر نوعی عرفان طربناک، پنج جلد کتابی است، که به گفته دکتر توفیق سبحانی، علیرغم شکل های متفاوت هر اثر، خط واحد فکری مولوی را بازتاب می دهند.

    دکتر سبحانی می گوید: "مولانا پنج کتاب دارد: دو تا به شعر و سه تا به نثر. مثنوی معنوی را مولانا برای افکار تعلیمی خود اختصاص داده بود. در دیوان کبیر غزل هایی است که همسان مثنوی معنوی است. مکتوبات را نمی شود به عنوان کتاب قبول کرد. مجالس السبعه مربوط به جوانی و دوران اولیه زندگی مولاناست که همانند کتاب پدرش معارف آن را نوشته و مجموعه ای از سخنرانی ها و خطابه های مولانا است. همه این پنج کتاب به شمول نامه ها خط فکری مولانا را از اول تا آخر نشان می دهند."

    مولوی کتاب مثنوی را ظرف بیشتر از ۱۲ سال به پایان رسانده است. می گویند پس از پایان دفتر ششم مثنوی مولوی مدت زیادی نزیست.

    مثنوی

    مثنوی چگونه کتابی است؟

    اسدلله حارس، از استادان دانشگاه بلخ، مثنوی را کتابی فراگیر در معارف زمان مولانا می داند.

    او می گوید: "از دیدگاه مسایل اجتماعی، اخلاقی، زند گی مردم، روانشناسی، تاریخ، جامعه شناسی وحتی مسایل گسترده طنزی مثنوی معنوی بیانگر وضعیت سیاسی، اجتماعی، فکری وفلکلور آن عصر است."

    شکل و پرداخت مثنوی نیز به این اثر ویژگی ساختاری بخشیده و آن را از دیگر کتاب های مشابه آن متفاوت می سازد.

    مثنوی و قرآن

    بهاء الدین خرمشاهی
    آقای خرمشاهی ساختار ویژه مثنوی و تاثیراتی که از قرآن کریم گرفته است، تاکید می کند
    بهاءالدین خرمشاهی، قرآن پژوه و اندیشمند ایرانی، که در زمینه تاثیر قرآن برمثنوی و دیگر آثار مولانا کتابی نگاشته، بر ساختار ویژه مثنوی و تاثیراتی که از قرآنکریم گرفته است، تاکید می کند.

    او می گوید: "استاد شاد روان بدیع الزمان فروزانفر فرموده اند که ساختار گسسته نمای ظاهری و باطنا پیوسته و نه خطی، بلکه حلقوی داستان در داستان و سخن در سخن مثنوی شباهت سبکی و ساختاری با قرآنکریم دارد. این بنده با همکاری یک حافظ کل قرآن کریم - آقای مهندس سیامک مختاری- کوشیدیم و کتابی تالیف کردیم که منتشر شده و چند چاپ هم شده از سوی نشر قطره به اسم "قرآن و مثنوی."

    آقای خرمشاهی می افزاید: "با کمی تقریب و احتیاط این عدد را یاد می کنم که درحدود بیش از ۲۴۰۰ آیه و عبارت قرآن را ما یافتیم که گاه مکرر در چند هزار بیت مثنوی آمده است. البته نه همه بیتهای مثنوی، که این هم طبیعی است. زیرا مثنوی ۲۶۰۰۰ بیت است و در مثلاً سه - چهار هزار بیت مثنوی این اثر گذاری را می بینیم.

    این اثرگذاری هم چند نوع است. گاهی اقتباس است؛ یعنی از معنا گرفته -یعنی معنایش را از قرآن گرفته- و گاهی تضمین است مثلاً -پس عدم گردم عدم چون ارغنون/ گویدم که اناالیه راجعون- یا مثلاً لیس لل انسان الا ما سعی. این عیناً آیه قرآن است و خوب این با وزن رمل مسدس هم برابر بوده و مولانا آورده و نظایر اینها بسیار است."

    از سوی دیگر مثنوی به دلیل نداشتن نام، کتابی است که در سنت مثنوی سرایی ادبیات دری پیشینه ندارد و آن را از آثار مشابه متمایز می کند . همچنین این کتاب که آن را مولانا عبدالرحمان جامی، شاعر و عارف سده نهم هجری، قرآن زبان پهلوی خوانده، بدون حمد و ثنای خدا و پیامبر آغاز می شود، که به نوعی عدول از سنت مثنوی سرایی زمان خود است.

    تشابه با احیا العلوم

    شبیه مثنوی
    رفیع جنید
    اگر خواسته باشیم کتابی شبیه مثنوی در ادبیات پارسی بیابیم آن کتاب احیا العلوم محمد غزالی است. یعنی آن غایت هایی که مولانا در مثنوی به دنبال آن است، در احیا العلوم نیز مشاهده می شود. تفاوتی که وجود دارد این است که ما در احیا العلوم الدین با محقق و عالم و فیلسوفی رو به رو می شویم که با نظم و ترتیب به تحقیق در علوم دین می پردازد و می خواهد از دید فقهی مسایلی را به مخاطب عام ارائه بدهد . ولی در مثنوی مخاطب مخاطب خاص است
    رفیع جنید
    رفیع جنید، شاعر و نویسنده افغان، از تشابه مثنوی با کتاب احیا علوم الدین امام محمد غزالی سخن می گوید و حکایت گوییهای مولوی را در مثنوی همگون با کتاب های مقدس می داند.

    او می گوید: "اگر خواسته باشیم کتابی شبیه مثنوی در ادبیات پارسی بیابیم آن کتاب احیا العلوم محمد غزالی است. یعنی آن غایت هایی که مولانا در مثنوی به دنبال آن است، در احیا العلوم نیز مشاهده می شود. تفاوتی که وجود دارد این است که ما در احیا العلوم الدین با محقق و عالم و فیلسوفی رو به رو می شویم که با نظم و ترتیب به تحقیق در علوم دین می پردازد و می خواهد از دید فقهی مسایلی را به مخاطب عام ارائه بدهد . ولی در مثنوی مخاطب مخاطب خاص است."

    مثنوی، هرچند به گفته بسیاری از مولوی پژوهان، تنها در شش دفتر تهیه شده؛ ولی امروزه دفتر هفتمی نیز به مثنوی نسبت داده می شود.

    دفتر هفتم؟

    داکتر توفیق سبحانی دفتر هفتم را از آن مولوی نمی داند و معتقد است که این دفتر نباید چاپ شود.

    او می گوید: "مولانا افکار و اندیشه هایش را به خواهش چلبی و مریدان در یک کتاب به زبان شعر، که مورد توجه آن زمان بود، گرد آورد. این کتاب از ۶۶۲ تا ۶۷۲، که سال وفات مولاناست، نوشته شد. به شمول دو سالی که مولوی به نسبت درگذشت همسر حسام الدین چلبی چیزی ننوشت و به اصطلاح مدتی این مثنوی تاخیر شد؛ ولی در کل این کتاب دارای شش دفتر است و دفتر هفتمی که حالا چاپ می شود از آن مولوی نیست و من در یک مقاله به این موضوع پرداخته ام."

    مولوی افزون برمثنوی، دیوانی از غزلیات را نیز سروده است که از مهم ترین دیوان های شعری زبان فارسی دری به حساب می آید.

    استفاده مولوی از وزنهای متفاوت و حالت رقصان شعر ها این دیوان را انیس بزم سرخوشان کرده است.

    دیوان کبیر شمس

    دیوان کبیر، که به دیوان شمس تبریزی نیز معروف است، در میان آثار بجا مانده از مولوی جایگاه ویژه دارد.

    این اثر به دلیل حجم بزرگ و نوگرایی های مولوی در عرصه شعر یکی از آثار بی مانند زبان فارسی دری به شمار می رود.

    احمدضیا رفعت، شاعر و استاد دانشگاه، مهم ترین ویژگیهای دیوان کبیر را در گستردگی اوزان و ساختارشکنی های مولوی در شکل غزل می داند.

    او می گوید: "بیان مولانا در غزل ها یک بیان وحشی است؛ اما بسیار زیبا. به این معنی که مولانا در واژه گزینی دقت لازم را به خرج نمی دهد. زبان مولانا بیشتر زبان حال است تا زبان قال. یعنی مولانا تلاشی برای تراشیدن واژه ها و عبارت ها نمی کند. برخلاف تصور همین وحشیانه سرودن مولانا، زیباست و خوب جا افتاده است . تنوع وزن در شعر مولانا زیاد دیده می شود و بیشتر از وزنهای رقصان یا تند استفاده کرده، به دلیل آنکه این غزل ها در محافل سماع سروده شده اند. از قافیه های درونی زیاد استفاده کرده است، با آنکه باور داشته که:

    قافیه اندیشم و دلدار من
    گویدم مندیش جز دیدار من

    با این حال قافیه همیشه جز سرشت بیانی اش شده بود و از ردیف های مرکب معمولا استفاده می کرد. از ترکیب دو واژه یا سه واژه و حتی گاهی یک مصرع ردیف می ساخت. مهمترین مسئله در شعر مولانا حضور موسیقی و حروف بطور دایمی در اشعارش است واین حضور بسیار برجسته است."

    شعر بدون تردید با تخیل رابطه دارد. هر قدر قدرت تخیل شاعر بیشتر باشد به همان اندازه شعر او می تواند چهارچوبهای زمانی و مکانی را در نوردد.

    بیکران

    دکتر رضا براهنی، منتقد، شاعر و نویسنده معروف، قدرت تخیل مولوی را "بیکران" توصیف می کند.

    تخیل
    رضا براهنی
    مسئله اصلی در شعر مولوی قدرت تخیل بیکران اوست. قدرت تخیل مولوی طوری است که زبان را تراشیده به کار نمی گیرد. بلکه زبان را به شکل کلمات زیاد و وزنهای ابداعی بکار می گیرد.
    رضا براهنی
    او می گوید: "مسئله اصلی در شعر مولوی قدرت تخیل بیکران اوست. قدرت تخیل مولوی طوری است که زبان را تراشیده به کار نمی گیرد. بلکه زبان را به شکل کلمات زیاد و وزنهای ابداعی بکار می گیرد. در این موقع حالتی ایجاد می شود که حالت سماع است و رقص است و مخاطب متوجه می شود که در این جا زبان به خاطر زبان به کار نرفته بلکه به خاطر ریتم های این زبان است که از داخل آن جدی ترین رقص کلام بوجود آمده است".

    مضمون اصلی در دیوان کبیر چیست و این اثر چگونه جهان نگری مولوی را بازتاب می دهد؟

    رفیع جنید، شاعر و نویسنده، به این باور است که آثار مولوی در ماهیت از یک منظومه مشخص فکری پیروی می کنند، هرچند که ممکن است از نظر شکلی متفاوت باشند.

    او می گوید: "اگر ما دائره متنی خود را وسیع بگیریم همه اهل معرفت یک کلام را می گویند. به این خاطر نمی شود یک تمایز ذاتی بین دیوان شمس و مثنوی ایجاد کرد. می شود در ظاهر تفاوت هایی نظیر تفاوت قالبی را مطرح کرد. جوهر در همه آثار مولانا یکی است."

    آیات قرآن در دیوان شمس

    تاثیر قرآنکریم بر آثار مولوی از مسایل بدیهی شمرده می شود. این تاثیر گذاری هرچند در مثنوی به وضوح خود را نشان می دهد؛ ولی در دیوان کبیر نیز می توان این تاثیر گذاری را دید.

    بهاالدین خرمشاهی، قرآن پژوه و محقق که به تازگی منتخب دیوان شمس را منتشر کرده، به این تاثیر گذاری اشاره می کند:"گمان می کنم مواردی که نفوذ قرآن را نشان می دهد درهمین ۴۰۰ غزل بیش از ۴۰۰ مورد است. یعنی هر غزلی یک اشاره قرآنی به طور متوسط دارد و حتی بیشتر از یک مورد، یعنی اگر از من بپرسند من به کمتر از سه مورد رای نمی دهم، و چون تعداد غزل های مولانا بیش از سه هزار غزل است دراین صورت اگر سه را میانگین بگیریم، حدود ده هزار اشاره قرآنی در دیوان شمس وجود دارد."

    مولوی هرچند در دیوان کبیر به عنوان شاعری فورانی جلوه می کند، یعنی شاعری که در بند چند و چون ظواهر نیست، ولی یافته ها و برخورد او با زبان، دیوان کبیر را به مخزنی از تعابیر و دریافت های نو تبدیل کرده است.

    سامی عظیمی، شاعرافغان، می گوید :" با هر رویکردی به دیوان شمس نظر انداخته ام قانع شده ام. اگر موسیقی بوده و یا مولفه های قدیمی و امروزی؛ مثل بحث همزمانی در زمانی، توالی و همصدایی حروف و غیره همه در شعر مولانا نمود کامل داشته و هنوز هم می شود جریانهای فکری نوتر به دنبال مولفه های شان در شعر مولانا باشند."

    حماسی

    دکتر رضا براهنی سال ها پیش در کتاب طلا در مس از موجودیت نوعی روح حماسی در مولوی سخن گفته بود.

    تلفیق غنا با حماسه در مولوی به چه صورتی انجام پذیرفته است؟

    دکتر رضا براهنی می گوید: "ما حماسه را به دو گونه می شود ببینیم، یکی روایت قهرمانهاست که آنرا بی شک در فردوسی می بینیم. ولی وقتی به مولانا نگاه می کنیم ما با یک حماسه جدید، با یک چهره پهلوانی از نوع دیگر آن، در مید
    Title (optional)ان پهلوانی، که با روان و روح آدم رابطه دارد، رو به رو می شویم. این یک ماجراجویی درون است که مولانا را به سوی یک حماسه عرفانی سوق می دهد."

    دردهای بشری

    نبوغ
    سهیلا صلاحی مقدم
    نبوغ مولانا در این جاست که آن چنان مسایل بشری را بیان می کند که تا قیامت انسانها می توانند از آثارش بهره برند و روح بزرگش را در آثارش جستجو کرده ولمس کنند. مولانا در کنار ماست و نمرده
    سهیلا صلاحی مقدم
    از سوی دیگر راز جاودانگی آثار مولوی و به ویژه دیوان کبیر در آن است که مولوی دردهای بشری را توانسته چنان بیان کند که برای همه انسانها در تمام اعصار و زمانها قابل فهم باشد.

    سهیلا صلاحی مقدم، استاد دانشگاه الزهرا، می گوید: "نبوغ مولانا در این جاست که آن چنان مسایل بشری را بیان می کند که تا قیامت انسانها می توانند از آثارش بهره برند و روح بزرگش را در آثارش جستجو کرده ولمس کنند. مولانا در کنار ماست و نمرده."

    نثر مولوی

    در میان آثار مهم مولوی یکی نیز فیه مافیه است. کتابی به نثر، که عمدتا در راه و روش تزکیه نفس نوشته شده است.

    رفیع جنید نثر این اثر را نثری در ادامه تکامل نثر عارفانه فارسی دری می داند. او می گوید: "وجوه تشابه قالبی و عینی بین معارف سلطان العلما و فیه مافیه زیاد است. وجوه تشابه نثر شیخ احمد غزالی با فیه مافیه هم زیاد است."

    مولوی افزون بر آثار مدونی که از خود برجای گذاشت، امروزه روشی در سنت صوفیانه نیز به او منسوب شده است. این طریقه که عمدتا در کشور های نظیر ترکیه بیشترین هواداران را دارد به نام فرقه مولویه خوانده می شود.

    محب بارش، استاد دانشگاه کابل، می گوید: "در فرقه های دیگر اهل تصوف برای رسیدن به وحدت الوجود مراتبی است. در هر مرتبه ذات یکتا یک نام ظاهری دارد. در فرقه مولویه این طور نیست که سالک طی مراحل سیرو سلوک کند. یکباره می آید و مقابل پیرش می نشیند و از ویژه گی دیگر فرقه مولویه این است که اساس کارش همانند اساس کار فرقه ملامتیه است. مولانا پایه فرقه مولویه را نگذاشت بلکه حسام الدین این فرقه را راه آنداخت".

    اندیشه ها و آموزه های مولوی اعصار و سده ها را در نوردیده و امروزه در غرب و شرق طرفداران زیادی را به دور خود گردآورده است.

    اساس اندیشه های مولوی چیست و چرا این همه در غرب و شرق به او علاقمندی وجود دارد؟

    این موضوع برنامه دیگری از رشته برنامه های آفتاب عشق است.

    zaterdag 2 februari 2008

    بخش يازدهم آفتاب عشق : روزيكه قونيه گريست

    بخش یازدهم آفتاب عشق: روزی که قونیه گریست
    سعید حقیقی
    در برنامه گذشته آفتاب عشق، داستان ما از زندگی مولانا جلال الدین بلخی به آنجا رسید که پس از شمس تبریزی، شخص دیگری به نام صلاح الدین زرکوب وارد زندگی مولانا می شود و همانند شمس، مورد عنایت خداوندگار بلخ قرار می گیرد. ولی این شخص نیز پس از ده سال همنشینی با مولوی جهان را وداع می گوید و مولوی بار دیگر در فراق عزیزی به سوگ می نشیند.
    در برنامه یازدهم، از سومین فردی که در زندگی مولانا جایگاه ویژه ای یافت، سخن می گوییم.
    مولانا، پس از شمس و صلاح الدین زرکوب، نسبت به حسام الدین حسن بن محمد بن حسن معروف به چلبی، بیشترین عنایت را دارد.
    احمدضیا رفعت، نویسنده و استاد دانشگاه، می گوید: "با رحلت صلاح الدین زرکوب ما با چهره دیگری آشنا می شویم که به حریم معنوی مولانا وارد می شود و او حسام الدین چلبی است که مولانا او را به عنوان خلیفه خود می پذیرد."
    حسام الدین چلبی
    خانواده حسام الدین، اصالتاً از ارومیه بودند و به قونیه هجرت کرده بودند. او در سال ۶۲۲ هجری قمری در این شهر زاده شد.
    چلبی لقبی است که به نشانه احترام و بزرگداشت به حسام الدین حسن داده شده و مولوی بارها در مثنوی از آن یاد کرده است.
    محب بارش، استاد دانشگاه کابل، دلیل احترام زیاد مردم به حسام الدین را وجه تخلص او می داند و می گوید: "چلبی به معنی بزرگ، آقا و خواجه است و کسی را که احترام داشته باشند به ترکی چلبی می گویند."
    آقای بارش، دلیل احترام زیاد مردم به حسام الدین را، تخلصل او (چلبی) می داندحسام الدین چلبی از جوانمردان زمان خود بوده است و گفته می شود که خانواده او به فتوت و جوانمردی در قونیه بلند آوازه بودند.
    استاد بدیع الزمان فروزانفر در کتاب "مولوی" در مورد حسام الدین چنین نگاشته است: "علاوه بر لقب حسام الدین و عنوان چلبی، او به ابن اخی ترک نیز معروف بوده و علت این شهرت آن است که پدران وی از سران طریقه فتوت و جوانمردان بوده اند و چون این طایفه به شیخ خود اخی می گفته اند به نام اخیه و اخیان نیز مشهور شده اند و حسام الدین را هم به مناسبت آن که پدر و جدش شیخ فتیان بوده اند ابن اخی ترک گویند."
    و اما حسام الدین چگونه وارد زندگی مولانا شد؟ به گفته بسیاری از تاریخ نگاران ادب فارسی دری، حسام الدین از همان آوان جوانی با مولانا آشنا شده و از مریدان او بوده است.
    محب بارش، می گوید: "حسام الدین چلبی، مانند شمس، سیمای ظاهری پر کششی داشت. دستار بندی خاص، بینی عقابی و چشمان گیرا، زیبایی و جاذبه خاصی به او داده بود".
    در ضمن او از دیرزمانی با مولانا بوده است و مولانای سوخته دل، که به دنبال مونس می گشته، چلبی را، پس از مرگ صلاح الدین، به عنوان نزدیک ترین همنشین خود انتخاب می کند. چلبی از نوجوانی در خدمت مولانا بوده و حالات درونی مولانا را خوب درک می کرده است.
    آغاز مثنوی
    نی نامه
    شبی حسام الدین چلبی مولانا را تحریک به تدوین کتابی همچون اسرارنامه و حدیقه می کند. مولانا همان لحظه دست در دستار می برد و همان هجده بیت معروف به نی نامه را از گوشه دستار خود بیرون می کند و به چلبی می دهد و سرودن مثنوی از همین جا آغاز می شود

    یونس طغیانپس از مرگ صلاح الدین زرکوب، مولوی به حسام الدین چلبی بیشترین توجه را معطوف می دارد و حتی به تقاضای او به سرایش مثنوی آغاز می کند.
    یونس طغیان ساکایی، استاد دانشگاه کابل، به این باور است که انگیزه سرودن مثنوی اصلاً در نزد مولانا وجود داشته است.
    او می افزاید: "در آن زمان الهی نامه، حدیقه سنایی و اسرارنامه عطار در نزد شاگردان مولانا زیاد معتبر بود و آن را می خواندند؛ خاصتاً الهی نامه را. در همین وقت است که شبی حسام الدین چلبی، مولانا را تحریک به تدوین کتابی همچون اسرارنامه و حدیقه می کند. او به مولانا می گوید که بزرگان اندیشه کتابهایی نوشته اند، چه می شود که شما نیز کتابی را انشاء کنید تا شاگردان از آن استفاده کنند و مولانا همان لحظه دست در دستار می برد و همان هجده بیت معروف به نی نامه را از گوشه دستار خود بیرون می کند و به چلبی می دهد و سرودن مثنوی از همین جا آغاز می شود."
    دوستی و موانست مولوی با حسام الدین، چنان عمیق و مملو از ارادت است که حتی مولوی کتابت مثنوی را بر عهده حسام الدین می گذارد و او نیز پیوسته آنچه را که مولوی می گوید به تحریر در می آورد.
    محب بارش می گوید: "مولانا و چلبی از شام شروع می کردند و تا صبح می گفتند و یک لحظه باز نمی ایستادند. چون چلبی یار و یاور و همدل و همراز مولانا بود هر جا می رفتند با هم بودند. و چون طبع مولانا شکوفا می شد و فوران می کرد، چلبی یاداشت می کرد. قلم و کاغذ هیچگاهی از چلبی دور نمی شد."
    ولی دکتر توفیق سبحانی، مولوی شناس ایرانی، بر این باور است که دقیقاً تاریخ آغاز سرایش مثنوی مشخص نیست.
    او می گوید: "دقیقاً آغاز نوشتن مثنوی را نمی شود حدس زد؛ زیرا در مثنوی تنها در یک جا تاریخ ذکر شده است و آن هم ۶۶۲ در آغاز دفتر دوم است؛ ولی حدوداً، با توجه به مرگ صلاح الدین در ۶۵۷، آغاز مثنوی را همین سال یا سال ۶۵۶ می شود گفت و باز معلوم نیست که چه وقت به پایان رسیده؛ ولی با توجه به نوشته های بهاءولد، فرزند مولانا، مثنوی در حدود یک ماه قبل از وفات مولانا تمام شده است."
    آخرین غزل
    حسام الدین چلبی، تا پایان زندگی خداوندگار بلخ با او همدم و همراز است و شبی هم که مولوی چشم از جهان فرو می بندد حسام الدین آخرین غزل مولوی را، که خطاب به پسرش سلطان ولد سروده شده است، کتابت می کند.
    محب بارش، استاد دانشگاه کابل، می گوید: "در ایام زندگی مولانا و حضور شمس چلبی توانسته بود خود را مطرح بسازد و مولانا گفته بود که اگر قبل از چلبی وفات کرد او جانشین مولوی خواهد بود و همین گونه هم شد."
    رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
    ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
    ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
    خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن
    از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی
    بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن
    ماییم و آب دیده در کنج غم خزیده
    برآب دیده ما صد جای آسیا کن
    برشاه خوبرویان واجب وفا نباشد
    ای زرد روی عاشق توصبرکن وفا کن
    بس کن که بیخودم من ور تو هنر فزایی
    تاریخ بوعلی گو تنبیه بوالعلا کن
    روزی که خبر درگذشت مولوی به گوش مردم قونیه می رسد همگان در رفتن او اشک می ریزند و فغان می کنند.
    آفتاب عشق در خاک
    قونیه در ماتم مولوی
    اهل قونیه از خرد و بزرگ در جنازه مولانا حاضرشدند و عیسویان و یهود نیز که صلح جویی و نیک خواهی وی را آزموده بودند به هم دردی اهل اسلام شیون و فغان می کردند و شیخ صدرالدین برمولانا نماز خواند و از شدت بی خودی و درد نعره ای بزد و از هوش برفت

    بدیع الزمان فروزانفراستاد بدیع الزمان فروزانفر در کتاب مولوی روز به خاک سپاری مولوی را این گونه به تصویر می کشد: "اهل قونیه از خرد و بزرگ در جنازه مولانا حاضرشدند و عیسویان و یهود نیز که صلح جویی و نیک خواهی وی را آزموده بودند به هم دردی اهل اسلام شیون و فغان می کردند و شیخ صدرالدین برمولانا نماز خواند و از شدت بی خودی و درد نعره ای بزد و از هوش برفت.
    جنازه مولانا را به حرمت تمام برگرفتند و در تربت مبارک مدفون کردند و قاضی سراج الدین در برابر تربت مولانا این ابیات را برخواند:
    کاش آن روز که در پای تو شد خار اجل
    دست گیتی بزدی تیغ هلاکم برسر
    تا در این روز جهان بی تو ندیدی چشمم
    این منم برسر خاک تو که خاکم برسر."
    آفتاب شهرت مولوی پس از درگذشت او نه تنها خاموش نشد بلکه روز تا روز تابش آن سرزمین های تازه ای را فتح کرد و جهان گستر شد.
    مولوی میراث بزرگی از اندیشه و تفکر را برای نسل های آینده بر جای گذاشت. این میراث بزرگ هم اکنون در شرق و غرب مورد توجه و استفاده است.
    ولی این موضوع برنامه آینده از رشته برنامه های آفتاب عشق است.

    maandag 21 januari 2008

    حقايق درمورد مولانا

    شمارى از سروده هاى تركى مولانا 11.04.2006 03:30 سؤزوموز- مهران بهارى ٢٧ كؤچ آيي، ٢٠٠٥ ? تويوق ايلىه مولانا جلال الدين محمد بن بهاء‌الدين محمد بن حسيني الخطيبي بکري معروف به مولوي بلخي يا ملاي روم، از نوابغ جهان اسلام٫ بزرگترين شاعر عرفاني مشرق زمين، برجسته ترين سخن پرداز وحدت وجودي تمام اعصار، يکي از انسانهاى عالي مقام جهان، در شمار اولياء و داراى بلندترين مقامات در ارشاد فرزند آدمي دانسته شده است. اين عارف بزرگ يکي از برگزيدگان نامي دنياي بشريت در وسعت نظر، بلندي انديشه، بيان ساده و دقت در خصال انساني بشمار رفته استּ پديده نادره اى چون "مولانا جلال الدين محمد بلخى رومى" كه منحصرا انسان و انسانيت را ترنم نموده بىشك فراتر از قيدهاى نژادى٫ ملى٫ زبانى٫ اعتقادى و زمانى است. مولانا از آن همه انسانهاست و آثارش جزء گرانبهاترين ميراث مشترك بشريت بشمار مىآيد. جلال الدين محمد در افغانستان به دنيا آمد، در تركيه رشد يافته فقيهي عاليمقام شد و در حلقه آذربايجانيان پيرامونش مبدل به مولاى رومى گشتּ وي آفتاب درخشان فرهنگ عرفاني و معنوي جهان تركى و اسلام، كشورهاى تركيه و افغانستان، فخر آذربايجان و خراسان، از بزرگترين شاعران درجه اول زبان و ادبيات فارسى-تاجيكى و از پيشگامان تركىسرائى در غرب آسيا است. خلقهاى فارس و تاجيك به حق مىبايست بر خود ببالند كه چنين ابرانسانى٫ با آنكه خود فارس-تاجيك نبود، ديوان كبير و قران ناطق را به زبان ايشان سروده است. همچنانكه خلق ترك (تركيه) به سبب روى آورد مولانا به سرزمين جنت نشان آناتولي و با آغوش باز پذيرفتن وى و همچنين قرار داشتن كعبه عاشقان در اين ديار بر خود مىبالد و خلق ترك (آزربايجان) نيز به سيماهايى چون شمس تبريزى كه زاينده مولوى عارف و حسام الدين چلبى اورموى ملقب به ابن اخى ترك كه سبب بلا واسطه آفرينش مثنوى اند، به حق مباهات مىنمايد (١). هدف از تحرير اين نوشته٫ بررسى وابستگى تبارى مولانا و كوشش بيهوده و غيرممكن در جهت گنجانيدن وى در چهار چوب تنگ تعلقات ملى-قومى نيست، بلكه نگاهى است به برخى از اشعار تركى مولانا كه در چاپهاى ايرانى آثار وى و بررسيهاى محققين فارس مسكوت گذارده مىشوند. زبان مولانا فارسى زمانى زبان ادبى آسياى جنوب غربى در منطقه اسلامى بوده استּ مولانا نيز ترجيح مىداده به زبانى كه جهان اسلام آن را بهتر مىفهمد بنويسد. ايندو، سبب اصلى فارسى نويسى وى بوده استּ مولانا از شعراى درجه اول شعر فارسى و از اعاظم ادب آن بشمار مىرودּطريقت مولويه نيز كه بعدا توسط جانشينش حسام الدين چلبى اورموى و فرزندش سلطان ولد بنيادگزارده شد، تا ديرزماني به عنوان ممثل و نماينده زبان و ادب فارسى در آسياى صغير عمل نموده است. با اينهمه در كنار آثار مولانا (و سلطان ولد) به فارسى٫ آثارى از ايشان به زبانهاى عربى ادبى (فيه مافيه) و نيز اشعارى به ترتيب مقدار به زبانهاى عربى عامى٫ تركى و يونانى محاوره اى آناتولى قرون وسطي در دست است كه برخى از آنها تدقيق و چاپ شده اند. آثار يوناني مولانا روابط مولانا با يونانيان آناتولي بسيار خوب بوده، بارها همران خانواده خود در صومعه يونانى "اگيوخاريتونا" حاضر گرديده و ضمن گفتگو با راهبه هاى اين صومعه به عبادت پرداخته است. حتى ادعا شده كه مولانا مطالعاتى در زمينه زبان يونان باستان داشته و به شكلى عالى بر زبان يونانى مسلط بوده است. به همه حال آنچه قطعى است اينكه رومى و فرزندش سلطان ولد علاوه بر زبان تركى، هر دو زبانهاى فارسى و عربى و يونانى نيز مىدانسته و اشعارى به اين زبانها سروده اند. زبان يونانىاى كه مولانا در اشعار خود بكار برده٫ نه يوناني ادبى، بلكه زبان يونانى مردمي و محاوره اى قرن سيزده رايج در قونيه بوده است. احتمالاً بعضي از آوازهاي محلي و بومي يونانى وي را برانگيخته كه قطعاتي به اين زبان بسرايد. ابيات يونانى مولانا با جملات عربى و فارسى و كلمات تركى در هم آميخته و به الفباى عربى- تركي نگاشته شده اند. (ابيات يونانى سلطان ولد افزون تر است. در رباب نامه: ٧٧٤٥بيت فارسى٫ ١٥٧ بيت تركى٫ ٣٥ بيت عربى و ٢٢ بيت يونانى موجود است). در مورد آثار يونانى مولانا و تاثير پذيرى وى از فلسفه و فرهنگ يونانى تاكنون آثار متعددى از جمله از طرف خانم ليانا ميستا كيدو مترجم مثنوى به يونانى چاپ شده است. يادگارهاى تركي مولانا مولانا زبان مادريش تركى را نيز در آثار خويش بكار گرفته استּرومى و فرزندش ? گر چه اساسا نوشته ها و سروده هايشان را به سنت ادبى عصر خود، به فارسى بر قلم آورده اند- به نهضت تركى نويسى در آناتولى پيوسته و از خود اشعار پندآميز و راهنماى سروده شده به تركى در خطاب مستقيم به توده هاى مردم و نيز ملمعاتى به زبانهاى عربى٫ تركى و يونانى بيادگار گذارده اند. ابيات تركي و يونانى سلطان ولد افزون تر از مولانا است. اشعار تركي: آنچه از اشعار مولوي به زبان تركي در ميان آثار وى و به طور پراكنده تا به امروز حفظ شده و بدستمان رسيده است، بسيار كمتر از آن چيزي است كه در بعضى از تذكره‌ها و ديوانهاى شعراي پيشين به آنها اشاره شده است. به عنوان نمونه ديوان كبير كه اثرى به فارسى است علاوه بر اشعارى به عربى و يونانى، داراى حدود ٢٠٠ بيت تركى (غزل٫ قطعه٫ تك بيتى٫ و ملمع) نيز مىباشد. اشعار تركى اى كه در پايان ديوان كبير آمده اند٫ تاكنون در دبوانهاى چاپ ايران وارد نشده اند. ملمعات تركي: مولانا برخى از اشعار ليريك و غزليات خويش را به شكل ملمعاتى با مهارت آميخته شده از عربى و فارسى و تركى و ارمنى بوجود آورده است. اين ملمعات كه در نظر اول٫ آشفته و غيرقابل درك به نظر مىآيند٫ كوشش وى براى بيان چند لايه اى و درك تجربه حقيقى اند. صاحبنظران، بخشهاى تركي ملمعات مولانا را نشانگر حاكميت آشكار و احاطه بدون مباحثه مولانا بر دقايق و ظرايف زبان تركي شمرده اندּ تركيبات تركي: در آثار مولانا به تعبيرات فراوان تركى شامل واژگان محاوره اى٫ نقل قولهاى تركى و خطابهايى به تركان نيز برخورد مىشودּ كلمات تركي: بخشي از كلمات تركى آثار مولانا، كلمات تركي خودى شده موجود در زبان فارسى هستند كه بويژه در زبان اغلب مولفين فارس كه در تماس با تركان بوده اند يافت مىشوندּ (شمار اينگونه واژگان تركي موجود در زبان فارسي و لهجه هاي گوناگون آن تا بيست هزار تخمين زده ميشود)ּ(٢)ּگستره اين كلمات همه لايه هاى گوناگون ذخيره لغوى زبان تركى، از واژگان تركى ادبى، باستانى، لهجه اى و محاوره اى را در بر ميگيرندּ مولانا در ميان كلمات و ابيات تركى خود، واژه هايى مربوط به لهجه تركي اى كه زبان مادرى اش بوده و در تركى آسياى صغير مرسوم نبوده اند مانند بايراشماق٫ بوْلماق٫ گميشمك٫ قيغيرماق٫ اؤكوش٫ گؤيچه?ك٫ دئييش و غيره را نيز بكار برده است. برخى از اين واژه ها مانند واژه چيكگنه به معنى كوچولو، امروز نيز عينا در زبان تركى آذرى (لهجه هاى آذربايجانى و خراسانى) رايج اند. (٣) تعبيرات تركي: ادعا شده است كه مولانا در اشعار فارسي خود، بياني تركي داشته ، تركي انديشيده و فارسي سروده است و در اين ميان بسياري از اصطلاحات تركي را به فارسي برگردانده استּحتى محمد خولوصى در كتاب يئددى اؤيوت (ترجمه تركي مجالس سبعه) مىگويد كه اصل مجالس سبعه، خطابه و وعظهاى هاى مولانا به مردم قونيه به زبان تركي است كه از سوى كاتب به زبان فارسي ترجمه شده استּ او اين ادعاى خود را بر كيفيت ادبي بسيار پائين و آشفتگى عبارات و اسلوب موجود در اين اثر، كه به هيچ وجه با فصاحت و كتابت مولانا قابل جمع نيستند مستند مىسازدּ ديوان كبير تركي در برخي منابع از ديواني بزرگ به زبان تركي و همچنين اشعار تركى منتسب به مولانا سخن مىرودּ سامى نيهات بانارلي در كتاب "رسيملي تورك ادبياتي تاريخي" از مولوي به شكل نخستين كسي در آناطولي كه ديوان بزرگي به تركي ترتيب داده است ياد مىكندּ دكتر ح. محمدزاده صديق"دوزگون" در كتاب سيري در اشعار تركي مكتب مولويه به اين نكته اشاره كرده و مىگويد اين ديوان حاوي اشعار پر طنين و پر شوري - بخشي از آن سروده شده در وصف ائمه اطهار - بوده و صوفيان و دراويش ابيات آن را به صورت ترجيع‌بند تضمين و در محافل مجالس خود اجرا مى نموده اندּ وى با اشاره به تاثيرپذيرى شعراي آذربايجان و ترك زبان از مولانا اضافه مىكند كه پس از مولانا، بسيارى مانند باقى از شعراى بزرگ دربار عثمانى بر اشعار تركي مولانا نظيره ها گفته آنها را تضمين و استقبال كرده اندּ او، پيدايش مكتب مولويه در ميان دراويش را نيز گواهى بر وجود ديوان كبير تركي شمرده استּ البته همه اين ادعاها و ملاحظات، محل مباحثه جدى بوده و بى شك محتاج به اثبات علمى و ادله محكم اندּ(٤) بنا به همين مولف، "غريبي" شاعر و ناثر آذربايجاني عهد شاه تهماسب صفوى در كتاب "تذكره مجالس شعراي روم" خود كه به زبان تركي و در تبريز تأليف نموده است، ذكر و توضيحات مفصلي از مولانا و هم مطلبي در باره اشعار تركي وي دارد: "اعلم المحققين و افضل العارفين؛ فريد المله و الدين مولانا جلال الدين قدس سره" دورور كى عجم ويلايتلرينده "ملاي روم"و روم ايقليمينده "موولانا خونكار"دئوم (؟) ايله مشهور و معروفدور. اولدورور سردفتر-ى اهل-ى كيتاب سيرر-ى گوفتاريندا عاجيزدير فوهوم ּּּּּ قارامان ويلايتينده و قونييه شهه?رينده واقيع اولموشدور و مرقد-ي پورنورلارى همان آندادير. مؤولويلر خانقاهي و مواليلر زييارتگاهيدير ...... بو موختصر اول طوطي-يى شكريستان-ى حقيقت(ين) ايسم-ى شريفي ايله قيليندي..... و توركي اشعاريندان بو مطلع و حوسن-ى مطلع، دوازده ايمام عּ(ين) اووصافين (دا) يازديغي بندلرندير: (از اشعار تركى مولوي، مطلع زير از ابياتي است كه در اوصاف دوازده امام سروده است): اولار كيم بنده-يى خاص-ى خودا?دير٫ موحيبب-ى خاندان-ى موصطفا?دير. حقيقت كعبه?سينين قيبله گاهى٫ ايمام و پيشواميز مورتضا?دير. و بو بئيت داخي درويشلر پندي ايچون اول بولبول-ى گولوستان-ى ايره?م(ين) نوطق-ى جانبخشيندن واردير كه اهل-ى گوفتار، اشعارلارينا بو بيئت ايله رؤونق وئريب، ترجيع بند قيلميشلاردير: (و اين بيت مخصوصاً از جهت پند درويشان از بلبل گلستان ارم و نطق جانبخش او آمده است كه اهل گفتار ، اشعار خود را با اين بيت رونق داده و ترجيع بندهايي باآن ساخته اند). دينمه٫ گؤزه?ت٫ باخما٫ چاپار قوشما هئچ! ريند-ى جاهان اول٫ يورو، توخونما٫ گئچ! بررسيهايى در باره اشعار تركى مولانا: در باره آثار توركى مولانا٫ تركولوگها و زبانشناساني مانند پرفسور دورفر، سالئمان٫ يالت كايا، منصوراوغلو و كؤپرولو٫ تحقيقاتى و از تركهاى ايران پرفسور ح. م. صديق٫ پروفسور ج. هئيت و از تركمنها نيز نوشته هائى دارند. با اينهمه متاسفانه تاكنون نه تمام اشعار و ابيات و نه تمام كلمات و تعبيرات تركى مولانا يكجا گردآورى و به لحاظ ادبي و زباني تدقيق نشده اندּ برخى از آثارى كه به سروده هاى تركى مولانا پرداخته و يا به آن اشاراتى كرده اند به قرار زيراند: - Şerefettin Yaltkaya, Mevlana?da T?kelimeler ve ş‏iirler, T?t Mecmuasi, 1934, cilt IV, s 111-167 - Mecdut Mansuroğlu, Mevlana Celaleddin Rumi?de T?Beyit ve İbareler. T?li Araş‏tı‎rmaları‎‎ Y‎IL 1954. - ural-Altaische Jahrbucher: mawlawi Turkische Verse: von mecdut mansuroglu (istanbul). Wiesbaden ? 1960. - Salemann, Noch einmal die Selschukischen Verse, Melanges, Asiatiques, X, ilave 222-237 - Abd? G?#8206;ınarlı‎. Mevl⮢ Cel⬥ddin. İnkilⰠKitabevi - Rafael Blaga, Handbook of the Iranian Peoples. - P. Burgui貥, R. Mantran: Qulques vers grecs du XIII e si裬e en caract貥s Arabs; Bruxelles, 1952. Byzantion. - Ragim Sultanov, Solva tiurkskogo proiskhozhd‍niia, Vstrecha - iu shsciesia V Mesnevi Dzhaladdina Rumi. V kn.: Voprosy iranskoi filologii, Baku, 1966, S 75-87. - Na azerb. iaz. - Fuat Bozkurt, T?in Dili - M. Fuat K?616;pr?eni Fⲩside T?surlar‎, T.M. 1942, VII-VIII, c?1-16. - İslam Ansiklopedisi, Mevlana Maddesi - برخى از آذربايجانيان پيرامون مولانا - حميد دباغى - اشعار تركي مولانا - بشنو از ياد خوش حضرت مولانا-ملاعاشور قاضي٫ بي‌بي مريم شرعي - تاريخ زبان و لهجه هاى تركى٫ دكتر جواد هئيت - سيرى در اشعار تركى مكتب مولويه- دكتر حسين محمدزاده صديق مولانا از نخستين شاعران تركىسرا در غرب آسيا بسيارى از تركولوگها و منابع گوناگون مانند دايره المعارف اسلام جلال الدين مولوى را در زمره نخستين شاعران تركى گوى آسياى صغير به شمار آورده اند. رومى و فرزندش علاوه بر پيشگامي در تركي نويسي، همچنين از پيشگامان كاربرد اوزان عروضى در شعر تركى آسياي صغير شمرده مىشوند. بواقع اهميت اشعار تركى سلطان ولد و مولانا و .... كه به لحاظ كمى در مقابل اشعار فارسىشان غيرقابل تامل اند٫ در سنت شكنى آنهاست. تا عصر مولانا زبان تركى، زبان توده مردم روستائى و طوائف در آسياى صغير و آذربايجان و زبان دولتمردان و سلاطين جهان اسلام، هنوز به عنوان زبان ادبى غالب بكار نمىرفت و در همه عرصه هاى نوشتارى، هم در ارتباطات، هم در تحريرات خصوصى و هم در دستگاه دولتى، زبان فارسي زبان حاكم بودּ مولانا زمانى به تركي نويسى آغاز كرد كه نوشتن به زبان تركي كسر شان و عيب شمرده مىشدּ اين سروده هاى تركى كه در چنين محيطى و در اوج حاكميت بىچون و چراى زبان و ادب فارسى و سنت فارسى نگارى و فارسىسرايى در غرب عالم اسلامى نگاشته شده اند٫ مانند نورى در تاريكي، آغازگر نهضت ادبى-فرهنگى تركى سرايى و رنسانس ادبى زبان تركى در آسياى صغير و آذربايجان بوده اند. همه محققان در اين امر متفق اند كه مولانا با آنكه آثار گرانقدر خود را به فارسي پديد آورد و نه به تركي، و بزرگان طريقت مولويه مانند سلطان ولد در ظهور و گسترش ادب تركي در آناتولي بسيار موثر بوده اندּ پس از مولانا و به موازات فزوني گرفتن تعداد مسلمانان ترك در آسياي صغير، بزرگان طريقت مولويه به منظور خطاب به مردم تركزبان، بيش از پيش به نظم و نثر تركي روي آوردندּ بويژه فرزند مولانا سلطان ولد، در رواج اعتقادات و آموزش عقايد متصوفانه در ميان توده هاى مردم ? به سبب زبان ساده و صميمى اشعار تركى خويش - بسيار موفق بوده است. هر چند در اشعار تركى سلطان ولد، روانى، خروش و درخشندگى همفكر و همعصر تركى سراى خود يونوس ائمره ديده نمىشود، با اينهمه آثار تركى وى تاثيرى بسيار مهم در گسترش نهضت تركىنويسى در آناتولى داشته است. در قرن ١٣ زبان بلخ، موطن مولانا تركى خراسانى بوده است ابيات تركى و ملمعات رومى از نخستين نمونه ها و قديميترين متون تركى غربى (اوغوز) و يا سلجوقى (٥)، منشاء تركى آناتولى-بالكان- قاقاووزى٫ تركى آذربايجانى- خراسانى و تركمنى و يا دقيقتر لهجه خراسانى تركى آذرى بشمار مىروند. ‌تركولوق مشهور پروفسور گرهارد دوئرفر (Prof. Dr. GERHARD DOERFER) در اثر خود بنام (T?he Folklore-Texte aus Chorasan) اشعار تركى مولانا را از محصولات ادبى تركى خراسانى قديم به شمار آورده است. مولانا از شهر بلخ آمده است. به گمان پروفسور دوئرفر٫ در قرن ١٣ و قبل از آنكه اين شهر بعدها در قرن ١٦ به تصرف تركمنها در آيد٫ زبان مردم بلخ تركى خراسانى بوده است. بنابه وى، اين اشعار بيشتر خصوصيات لهجه خراسانى زبان تركى را دارا مىباشند. اشعار تركى مولانا-سلطان ولد از نخستين نمونه هاى ادبيات ديوانى تركى در آسياى صغير اند و به تركى اوغوزى غربى مشترك قرن سيزده، قبل از تقسيم شدن آن به دو شيوه بالكان- آناتولى و آذربايخان-خراسان نوشته شده اند. در حاليكه در آثار تركى مولانا خصوصيات شيوه هاى تركى غيراوغوزى هم منعكس شده٫ در آثار سلطان ولد كه در آناتولى نشو و نما يافته است٫ هيچكدام از اين خصوصيات ديده نمىشوند. شعر تركى سلطان ولد تركى اوغوزى (آذربايجانى-آناتولى) خالص است. متاسفانه تاكنون مجموعه كامل اشعار تركى مولانا و سلطان ولد و نيز كلمات و عبارات تركى آثار اين دو در ايران چاپ نشده است. حال آنكه در مقام مقايسه، اين اشعار سلطان ولد بسيار بيشتر از تركى استانبولى به تركى آذرى امروز نزديكتراند و تركى مولانا نيز بدون مباحثه تركى خراساني است. اساسا نمىبايست فراموش نمود كه قارامان، حتى قونيه در ناحيه موسوم به هلال آذرى قرار دارد و گويش تركى رايج در آن، قبل از بسط حاكميت تركان عثمانى به اين نواحى، همان بود كه امروزه تركى آذرى ناميده مىشود. از اينرو است كه مىبايد علاوه بر سلطان ولد-مولانا، همه آثار تركى آفريده شده در هلال آذرى، اقلا تا ظهور دولت صفوى (و حتى تا سقوط دولت عثمانى) در تاريخ ادبيات تركى آذرى نيز گنجانده شوند. لهجه هاى خراسانى زبان تركى لهجه هاى خراسانى و آذربايجانى زبان تركى، دو گروه لهجه عمده شاخه شرقى اوغوز غربى را (زبان تركى آذرى امروزين را) تشكيل مىدهند. (شاخه غربى اوغوز غربى لهجه هاى آناتولى-بالكان و اوغوز شرقى به گروه لهجه هاى تركمني اطلاق مىشود)ּ شاخه شرقى اوغوز غربى و يا تركى آذرى خود شامل گروه لهجه هاى زير است: ا- لهجه هاى آذربايجانى: رايج در سراسر ايران٫ آذربايجان٫ عراق٫ تركيه٫ سوريه٫ گرجستان٫ داغستان٫ اردن٫ لبنان، افغانستانּ ب- لهجه هاى خراسانى: رايج در استانهاى خراسان شمالى، خراسان رضوى، خراسان جنوبى و مازندران و جنوب ايران (ابولوردى) ج- لهجه سنقرى: رايج در بخش ترك نشين و آذربايجانى استان كرمانشاه، شهرستان سنقرּ (بسيارى از زبانشناسان اين لهجه را جزء لهجه هاى آذربايجاني زبان تركي مىشمارند)ּ لهجه هاى خراسانى زبان تركى امروزه در شمال استان خراسان و در ناحيه كوچكى از جمهورى تركمنستان (؟) رايج است. اين گروه لهجه ها كه بعضى از خصوصيات تركى باستان را محافظه كرده است٫ داراى سه شيوه شمالى (اوزبكى اوغوزى)٫ غربى و جنوبى مىباشد. لهجه هاى خراسانى تركى (لهجه شرقى) زبان مادرى حدود ٨٪ و لهجه هاى آذربايجانى تركى (لهجه غربى) كه شامل لهجه هاى جنوب (قشقايى و غيره) نيز مىشود زبان مادرى حدود ٩٢٪ (٨٠،٥+ ١١،٥) از خلق ترك در ايران است. رابطه و نزديكى بين گروه لهجه هاى آذربايجانى و خراسانى زبان تركى در ايران٫ مانند رابطه و نزديكى بين گروه لهجه هاى كرمانجى و سورانى زبان كردى مىباشد. ادبيات تركي خراساني لهجه خراسانى زبان تركى مرحله نخست شكل گيرى زبان ادبى تركى غربى شمرده مىشود. تاريخ تركى ادبى در خراسان٫ ايران٫ آذربايجان و تركيه همه با اشعار شعراى ترك خراسان شروع مىشود. زبان ادبى تركى غربى در آغاز (قرون ،١١ ١٢ و ١٣) بر اساس اين لهجه و با آثار حسن اوغلو اسفرايني، مولانا جلال الدين رومي و ديگران به ظهور رسيده است. تركى خراسانى همچنين زبان گروههاى تركى اى بوده است كه به سبب تهديد و فلاكت مغول تحت نامهايى چون خراسانيها، پيران خراسان-خوراسان ارنلرى٫ به آذربايجان و آناتولى مهاجرت مى كرده اند (٦). بسيارى از بنيانهاى فرهنگ تركى آذربايجانى-آناتوليايى بلاواسطه با خراسان در ارتباطندּ اولين شعراى تركى گوى در آذربايجان حسن اوغلو اسفرايني (٧) و در آنادولو خوجا دخانى (٨) هر دو از تركهاى خراسان مىباشند. تصادفى نيست كه در ميان نخستين مشوقان و اشاعه دهندگان زبان و ادبيات تركى در آسياى صغير نام "خونكار حاجى بكتاش ولى خراسانى" ديده مىشود (٩)ּ اما گسترش و حاكميت لهجه تركي خراساني بر زبان ادبي-نوشتارى تركي غربى، در مدت كوتاهي متوقف و جاى خود را به لهجه آذربايجاني تركي داده استּنخستين آثار مكتوب به لهجه خراسانى تركى آذرى به قرار زير است: اشعار تركى مولانا، بخش شعرى بهجه الحقايق، كتاب الفرائض، لغت ابن مهنا (لغت نامه چهار زبانه به زبانهاى پهلوى٫ فارسى٫ عربى و لهجه خراسانى زبان تركى). چند نكته در باره نمونه هاي از اشعار تركي مولانا: ١- شعرها را، طبق باز خواني و تصحيح خود آورده امּ در اغلب منابع ايراني كه اشعار تركي مولانا در آنها نقل مىشوند، ثبت اشعار آكنده از اشتباهات و اغلاط املائي و خوانشى و گرامرى و ادبى استּ مثلا بند اول شعر اول در نوشته هاى چاپ ايران به اين شكل نقل ميشود: اوسسون وارسا اى غافل، آلدانماغيل زنهار مالا شول نسنه?يه كه سن قويوب، گئده?رسن اول گئرو قالا حال آنكه در شعر اول مصراعهاي اول و دوم هر بند، هم قافيه اند و بنابراين شكل صحيح به شكل زير است: اوسون وارسا ائى عاقيل، زينهار مالا آلدانماغيل شول نسنه?نى كيم سن قويوب، گئده?سين اول بوندا قالا همينطور در نوشته هاى چاپ ايران، اغلب بندها و ابيات شعر اول و دوم با هم در هم آميخته ميشوندּدر حاليكه در شعر اول در هر بند دو مصرع اول و دوم هم قافيه و مصرعهاى چهارم نيز بندها با هم همقافيه اندּ ولي در شعر دوم، سه مصرع اول و دوم و سوم هر بند با يكديگر هم قافيه و مصرعهاى چهارم بندها با هم هم قافيه اندּ ٢- همه اشعار با اورتوقرافي فونئتيك سؤزوموز نوشته شده اندּ ٣- در بازخوانى اشعار، صرف زمان حال اول شخص مفرد را ?همانگونه كه در لهجه هاى شمالي و شرقى تركي خراساني مرسوم است- با پسوند ?من و به شكل سئوه?رمن، ديله?رمن، گزه?رمن و ּּּּ حفظ كرده امּ معادل اين قالب در لهجه هاي معاصر آذربايجاني زبان تركي با پسوند ?ه?م و به شكل سئوه?ره?م، ديله?ره?م، گزه?ره?م و ּּּּ استּ صرف زمان حال اول شخص جمع نيز به شكل بيز فانىميز حفظ شد كه معادل بيز فانىييك در لهجه هاى معاصر آذربايجانى زبان تركي استּصرف زمان حال اول شخص جمع در لهجه هاى معاصر شمالي و شرقى خراساني زبان تركي به شكل ?ميز، -ميس و -بيز (گليرميز، ּּּ) و در لهجه هاى معاصر آذربايجاني زبان تركي ?ايك،- آك (گليريك،) استּ ٤- فعال بارماق ? همانگونه كه در لهجه هاي تركي خراسان مرسوم است- حفظ شده استּ معادل اين فعل در لهجه هاى معاصر آذربايجاني زبان تركي وارماق استּهمينطور فرمهاي قديمي كلمات آندان، آندا، شول، اول، ּּּ به همان صورت اصلي نوشته شدندּ ٤- در لهجه هاي معاصر زبان تركي ايران و آذربايجان، هر دوى كيپهاي دوم شخص شرطى و دوم شخص مضارع با يك قالب سان-سن بيان ميشوند، به عنوان نمونه "قاليرسان" هم به معني مىماني و هم به معني "اگر بماني"، "كيمسن" هم به معنى "كسى هستى" و همه به معنى "اگر كسي هستى" مىباشدּ اما در تركي آنادولو، دو كيپ متفاوت "-سان" و "-سين" براي بيان ايندو وجود داردּ"قاليرسان" به معني "اگر بماني" و "قاليرسين" به معني "مىماني"، "سن?سين" به معنى "تو هستى" و "سن?سن" به معنى "اگر تو هستى" بكار مىرودּ از آنجائيكه به گمان اينجانب، روش دوم صحيحتر بوده و بر غناي گرامري زبان تركي مىافزايد؛ از اينرو در اشعار، وجوه شرطى را با پسوند "-سان" و زمان مضارع حال را با پسوند "-سين" نشان دادمּ مثلا: گله?سن بوندا سنه يئى٫ غرضيم يوخ٫ ائشيديرسين- قالاسان آندا ياووزدور٫ يالينيز قاندا قاليرسين؟ (اگر بيائىּּּּ مىشنوى- اگر در آنجا بمانى، تنها مى مانى)ּ و يا سن?سين، كيم?سينּ(تو هستى، كه هستى)ּ ٥- پسوند "-ش" كه در افعال بايراشماق، آغلاشماق، گؤموشمك، ائريشمك، اوله?شمك و ּּּּ بكار رفته است، پسوند اسم ساز از فعل در زبان تركى است و با "ش" فارسى رابطه اى ندارد. از متون تورفان "اوروش" (نبرد)٫ كوسوش (آرزو)٫ بوسوش (غم)٫ ياراش (مناسب)٫ سيغيش (اضطراب)ּ در بعضى از افعال "ش" به عنوان پسوند تشديد و تاكيد نيز بكار مىرود. ككره?ش (تحقير كردن)٫ . استعمال پسوند ش در تمام زبانهاى تركى و در ايران بويژه در لهجه هاى قشقائي زبان تركى در جنوب ديده مىشود. ٦- من تركى و من فارسى ارتباطى با هم ندارند. مانند بد انگليسى و بد فارسى. من توركى از ريشه آلتائى بى به معنى من گرفته شده است. بى+ز=ما فرم جمع آن است. اشكال باستانى و لهجه اى اين كلمه بدين شرح است: بينگ٫ مينگ٫ مانگ٫ بين٫ مين٫ بن٫ من٫ مم. ٧- به منظور حفظ نوآنسهاي زباني و غناي اشعار، هر دو فرم دوبلتهايى مانند يالنيز-يالقيز و يئى-اييى را همزمان حفظ كردمּ (دوبلت، دو كلمه با ريشه يكسان است كه به لحاظ فرم، در دو مسير گوناگون متحول شده و هر دوى اين دو فرم متحول شده، اغلب با معانى متفاوت به طور همزمان در زبان حضور دارند) در زبان تركي معاصر، "يالقيز" بيشتر به معني تك و تنها و "يالنيز" به معني صرفا، همچنين "اييى" بيشتر به معني نيك و "يئى" به معني بهتر بكار مىرودּ توضيح چند واژه تركي مولانا: آرسلان (آرس+لان): شيرּ فرم مغولي كلمه آسلان تركيּ (آرس= در تركي قديم به معاني حيوان گوشتخوار، شغال، دله، راسو، سمور، و لان= از پسوندهاي نام حيوان در تركى، برگرفته از ريشه چيني لونگ به معني اژدها استּ تقطيع آن به صورت ار+سلان ريشه نادرست است) آرواد: همسر، زنּاز ريشه اوراگات-اوراقوت-اوراگاچ تركي قديمּ (ريشه شناسي اين كلمه بر اساس عورت عربي، ريشه شناسىاي عاميانه و نادرست است) آزيق: زاد، توشه، خوراك راه، به شكل آذوقه وارد زبان فارسي شده استּ آس: (آسي، آسسى، آسيق) : سود، منفعت، فايده آغچا=آغي+چا: پول، شئى بهادار كه براي معامله پاياپاي بكار رودּاز ريشه آغي (پارچه ابريشمي) و يا آقى (خزينه) در تركي باستانּ آغلاشماق: باهم گريستن، سوگواري گروهى آليپ=آلپ: دلار، جوانمرد، بيباك، قهرمان و ּּּּ (از همين ريشه است نام طائفه آلپاغوت ساكن در استان همدان آزربايجان) آنماق: ياد نمودن، به خاطر آوردن (از همين ريشه است آني=خاطره، آنما=يادبود، آنيت=يادمان، آنيم=يادواره،) آييتماق: گفتن، ذكر كردن، وعده دادن، پرسيدن، به گفتار آوردن (از مصدر آيماق به همين معانيּاز همين ريشه است آيديرماق، آييتيش=احوال پرسى، آييتقان=سائل، آيديق=آي+ديق=خطاب، آييق=وعده، آيتينماق، آيتيلماق، ּּּּ) اؤپگونو= اؤپوك+ون+و: اؤپوگونو- اؤپويونوּ بوسه ات راּ اؤپوك= بوسه، نوعى بوسه صميمي و پاك، كودكانه، بوسه طولاني و پر ادعا (همريشه با اؤپوش، اؤپوجوك، اؤپمك، اؤپوشمك، اؤپسه?مك)ּ ائرمك: واصل شدن، رسيدن ائريشمك: به چيزي واصل شدن اؤكوش: زياد، فراوان، بسيار (از ريشه اؤكمك به معني انباشتنּ از همين ريشه است اؤكون=توده گل و ּּּ، اؤكوم=انبوه، اؤكولگه?ن، و مصادر اؤكوشله?مك، اؤكولمك، اؤكسونمك، اؤكمكله?نمك، ּּּּهمه در رابطه با جمع نمودن و توده كردن و انباشتن و ּּּ) اؤيود: پند، نصيحت، اندرز اتمك: نوعى نان اوس: عقل، خرد، نيروي تمييز (از همين ريشه است اوسال= عقلاني، اوسچو= عقلگرا، راسيوناليست، اوسلو=باهوش) اوغور: بخت، اقبال، پيشامد خوش، مواجهه، بركت، دولت، زمان، وقت، فرصت (از همين ريشه است اوغورلو= خوش يمن، اوغورسوز= بديمن، اوغراماق= سرزدن، اوغورلاماق= بدرقه كردن، اوغراشماق= سرو كله زدن، مشغول بودن، اوغراق = محل سرزدن، پاتوق)ּ وارد زبان فارسى نيز شده است (در عبارت اوغور بخير) اوله?شمك: تقسيم كردن، پخش كردن (از همين ريشه است: اولكه = كشور، اولوس=ملت) اويخو= يوخو: خواب (از مصدور اويوماق= خوابيدنּ يوخولاماق=يوخو+لا+ماق نيز به معني به خواب رفتن است)ּ اويماق: پيروي كردن، متابعت، هماهنگي نمودن (از همين ريشه است اويسال=مطيع، اويارلاماق=انطباق، تعديل، اويوم= هماهنگى، اويغون=مناسب، اويار=o.k.) ايلتمك: بردن، رساندن، متصل كردن، آويزان كردن (١- ايليشديرمك، آسديرماق ٢- آپارماق، گؤتورمك، ايله?تمك) اييى= يئي، يئگ،: خوب، نيك (اييىليك = خوبى، نيكي، اييىمسه?ر= خوشبين) بارغيل: بروּاز مصدر بارماق به معنى رفتن (در لهجه آذربايجاني: وارماق) باى: دارا، ثروتمند ּ از همين ريشه است باييتماق، باييماق (ثروتمند شدن و ثروتمند كردن) بايراشماق: باهم جشن گرفتن، همريشه با بايرامּ باييق: حقيقت، سخن راست و اصيل بولا: اولا= باشد بولماق: پيدا نمودن، يافتن چيز موجود (پيدا نمودن چيز گمشده = تاپماق) بوندا: اين جهان (آندا= آن جهان) بيگى= گيبي= كيمي: مانند بيله: ١- همراه، با، در معيت (در اين معنى فرم اصلى آن بيرله است) ٢-حتى چئوره: پيرامون، اطراف، محيط (از مصدر چئويرمك به معني برگرداندن، به چرخش در آوردن، واژگون كردنּ همريشه با چئويري = ترجمه، تاويل، تعبير، چئوريم= انقلاب، چئوريليش=كودتا، چئوره?چي= طرفدار محيط زيست، چئوره?له?مك = محاصره كردن، چپ چئوير= زيرو رو كردن) چاخير: شراب (چاخيرچى= شراب فروش) چلب: شيخ، مولا، ،مودب، بزرگوار، سرور، خداوندּ خيصمينا: به نزديكانت (عربى) دئره?م: ديييره?م، دئييره?م (مىگويم)ּ دامو (تامو، تاماق): جهنم، از مصدر تامديماق= سوزاندن (تامدو= آتش فروزان، آتش سركش، شعله قوي) دوراق: ايستگاه، موقف (از همين ريشه است دوروم= موقعيت، دوراغان= ايستا، دوراقساما=مكث، دورغون=راكد) دورمك: گردآوري، لوله كردن، به شكل تومار پيچاندن، (از همين ريشه است دورمه?ج= لقمه بزرگ، ساندويج، دورمه و دوروم =هر دو به معناى ساندويج، به شكل ترمه وارد زبان فارسي شده است) دويماق: شنيدن، حس نمودن (از همين ريشه است دويو=حس، دويورو=اعلانيه، دويومساماق=حس كردن، دويغو=احساسات، دويغولو=با احساسات، دويغوسال=احساساتي،) ديرليك: گذران، نظم و نظام و زندگى، حيات، ماليات و خرجيּ (همريشه با ديرى، ديريليك، ديريم، ديريلمك، ديرچه?لمك و ּּּ) ديره?م: درم، درهم (واحد پول، از دراخماى يونانى) ديله?ك: آرزو، طلب، خواهش (از همين ريشه است ديله?نمك، ديله?نچي،) سئييرتمك: جهاندن، پراندن، به سرعت راندن (قوشوشدورماق، آتلاتماق، سيچراتماق) سانماق: گمان و ظن كردن (از همين ريشه است ساني= حدس و گمان، سانال=مجازي، سانري=هالوسيناسيون) سوار: سو+ار: شخص نظامي، سرباز (سوبك=سو+بك=فرمانده نظامى، در نام سوبك تكينּدر فارسى به اشتباه سبك تكين نوشته مىشود) سونمك: كش دادن و دراز كردن بدون قطع و پاره نمودن چيزي شول (شو+اول): اين، آن (اشاره به مكان و زمان نزديك) (شؤيله=شو+اؤيله=اينگونه، اينسان، شونلار=اينها، اينان) قاتى: سخت، سفت، شديد، جامد، خشن و بي رحم، تندروּ (از همين ريشه است قاتيق، قاتيلاشماق= سفت شدن) قارا (قاراق): مردمك چشمּ قاراگؤز=قاراق گؤز=گؤزون قاراغى= مردمك چشمּ مجازا نور چشمى قارينداش: همزاد، ريشه كلمه قارداش در تركى معاصرּ قامو: همه، عموميּ (فرمهاي تاريخي و لهجه اى آن: قاموق، قاميغ، قاماق، قاموغ، كاموغ، خاميخ، هامىּּּ) قاندا: در كجا، در كدام سو قايى: محكم، سفت (از همين ريشه است قاييم) قوپوز: ساز ملي ترك قوز: بچه، كوچك، زائيدن وּּּ (از همين ريشه است قوزو = بره، قوزلاق=گوسفند و بز حامله، قوزلوق=محل نگهدارى بره و ּּ) قول: بنده، عبد (قوللوق=خدمت، سرويس، قوللوقچو=خادم، قوللانماق=استفاده كردن) قيغيرماق (قاغيرماق): ذكر با صداى بلند، آواز دادن، فريادּ (همريشه با قيغيلداماق=صدا كردن نوزاد، قيغيرتي=صداي تكلم نوزاد) قيلاووز (قيلابوز): دليل، راهنما، كتاب خودآموز، به شكل قلاويز-گلاويز به زبان فارسى وارد شده است (وسيله اي براي باز كردن سوراخ در فلزات) كاني: كى+آني= كه او را كندؤز=كندي+اؤز: خويشتن كيچكينن: خرد و كوچك گؤموشمك: دفن نمودن با كمك هم (از همين ريشه است گؤمو=چيز دفن شده، گؤموت=خزينه، گؤمولو=مدفونּكؤمه?ج، كؤمور،) ما: هان!، اينك! بفرما! (ايشته!، آل!) نسنه: شئى، چيز نسنه?رمك: به چيزي دست يافتن يئى= اييي، يئگ،: بهتر، نيك، خوب (يئىله?مك=ترجيح دادن، بيزدن يئىلر=از ما بهتران، اجنه) ياراق: آمادگى، تداركات،حاضر، چيز مفيد و بدردبخور، سلاح، زره، سپر (به شكل يراق به زبان فارسى وارد شده است) يارغى: محكمه، دادگاه (از همين ريشه است يارغيلاماق=محاكمه نمودن، يارغيچ=قاضي،) يارليغاماق: عفو نمودن، ترحم كردن، رحمت يازى: دشت و صحرا يازيق: گناه و خلاف شرعى، يازيقلى=گناهكار (خلاف عرفي=سوچ، مجرم=سوچلو) يالقيز: تنها (از ريشه يالينقوس) يالينيز (يالنيز): صرفاּ (از ريشه يالينقوس) ياولاق=ياو+لاق: بد، ناشايست، بى ارزش، پست ياووز: بد، زبون، سخن درشت، بد و بيراهּ از ريشه ياو (در كلمات ياوا و در ياولاق= زشت، نامطلوب، ناخوشآيند، به درد نخور، وخيمּ به زبان فارسي به صورت ياوه وارد شده استּ همريشه با ياواش كه زبان فارسي به شكل يواش وارد شده است) نمونه هايى از اشعار تركى مولانا: ايلك قوشوق- شعر اول: اوسون وارسا ائى عاقيل Usun varsa ey Ⱪl زينهار مالا آلدانماغيل! Zinhar mala aldanmağıl شول نسنه?نى كيم سن قويوب Şol nəsnəni kim sən qoyub گئده?سين اول بوندا قالا Gedəsin ol bunda qala سن زحمتيني گؤره?سين Sən zəhmətini g?601;sin دونيا مالينى دوره?سينD?alını d?1;sin آنلار قاليرلار خرج ائديب Anlar qalırlar, xərc edib آنمايالار سنى بيله Anmayalar səni bilə سنى اونودور دوستلارين Səni unudur dostların اوغلون٫ قيزين٫ آروادلارين Oğlun, qızın, arvadların اول مالينى اوله?شه?لر Ol malını ?1;şələr حئساب ائديب قيلدان قيلا Hesab edib qıldan qıla بير دملييه آغلاشالار Bir dəmliyə ağlaşalar آندان باريب بايراشالار Andan barıb bayraşalar سنى چوخورا گؤموشوب Səni 絸ura g?#351;?r> تئز دؤنه?لر گوله گوله Tez d?601;lər g?1; g?1; قيلمايالار سنه وفا Qılmayalar sənə vəfa بونلار باي اولا، سن گدا Bunlar bay ola, sən gəda سنين اوچون وئرمه?يه?لر Sənin ?erməyələr بير پارا اتمك يوخسولا Bir para ətmək yoxsula بوگون سئوينيرسين منيم Bug?inirsin mənim وار دييه آغچام، آلتينيم Var diyə ağ硭, altınım آنمازمىسين اول گونو كيم Anmazmısın ol g?m مؤحتاج اولاسين بير پولا؟ M?c olasın bir pula اول مال دئدييين مار اولا Ol mal dediyin mar ola حاقق?ين گؤزونده تار اولا Haqq?ın g?də tar ola هرگيز مدد بولماياسين Hərgiz mədəd bulmayasın چئوره باخيب ساغا، سولا ǥvrə baxıb, sağa sola ------------------------------------------ ايكينجي قوشوق- شعر دوم: ايلتدين ايسه آندا چيراغ İltdin isə anda 穲aq اولا سنه اول خوش دوراق Ola sənə ol xoş duraq بوندا نه كيم قيلدين ياراق Bunda nə kim qıldın yaraq آندا سنه قارشى گله Anda sənə qarşı gələ مال، سرمايا قيلغيل آزيق Mal sərmaya qılğıl azıq حاقق?ا اينانيرسان باييق Haqq?a inanırsan bayıq ياپ آخيرت٫ دونيانى ييخ Yap axirət, d?#305; yıx تا ائره?سين خوش منزيلهTa erəsin xoş mənzilə چون اولا الينده ديره?م Ǽn ola əlində dirəm يئتديكجه گوج، قيلغيل كرم Yetkicə g?#305;lğıl kərəm اؤيود بودور كى من دئره?م ֹ?ur ki mən derəm دؤولت آنين اؤيود آلا D?#601;t anın ? ala آييتما مال اولدو تلف! Ayıtma mal oldu tələf حاقق مين بيرين وئره?ر خلف Haq min birinin verər xələf قيلغيل سلف! قيلما علف! Qılğıl sələf! Qılma ələf ورنه هامى ضاييع اولا! Vərnə hamı zayi ola ديله?ر ايسه?ن عئيش-ى ابد Dilər isən eyş-i əbəd قيل نه دئدييسه اول احد Qıl nə dediysə ol əhəd اوندان ديله هر دم مدد! Ondan dilə hər dəm mədəd تا ائريشه?سين حاصيلا! Ta erişəsin hasıla بئيله بويوردو لم يزل: Beylə buyurdu ləm yəzəl "بيلين منى! قيلين عمل! Bilin məni! Qılın əməl ترك ائيله?نيز طول-ى امل Tərk eyləniz tul-i əməl اويمايينيز هر باطيلا! Uymayınız hər batıla يوخسول ايسه?ن، صبر ائيله?گيل Yoxsul isən, səbr eyləgil گر باى ايسه?ن، خئير ائيله?گيل! Gər bay isən, xeyr eyləgil هر بير حالا شوكر ائيله?گيل! Hər bir hala ş?ləgil حاقق دؤندوره?ر حالدان حالا Haq d?#601;rər haldan hala دونيا او?نون٫ آخرت او?نون D?nun, axrət onun نئعمت او?نون٫ مئحنت او?نون Ne?mət onun, mehnət onun دامو او?نون٫ جننت او?نون Damu onun, cənnət onun دؤولت اونون كاني بولا D?#601;t onun k?ani bula حاق?دان منه نه مال گره?ك Haq?dan mənə nə mal gərək نه قيل گره?ك٫ نه قال گره?ك Nə qil gərək, nə qal gərək ديله?ييم اييى حال گره?ك Diləyim iyi hal gərək كندؤزونو بيله?ن قولا Kənd??#601;n qula اول كيم گئده اوزاق يولا Ol kim gedə uzaq yola گره?ك آزيق آلا بيله Gərək azıq ala bilə آلماز ايسه يولدا قالا Almaz isə yolda qala ائرمه?يه هرگيز منزيله Erməyə hərgiz mənzilə وئردى سنه مالى چلب Verdi sənə malı Ǧ#601;ləb تا خئيره قيلاسين سبب Ta xeyrə qılasın səbəb خئير ائيله?گيل، حاق قيل طلب! Xeyr eyləgil, Haq qıl tələb وئرمه?دن اول مالى يئله! Vermədən ol malı yelə آس ائتمه?يه مالين سنين As etməyə malın sənin خوش اولمايا حالين سنين Xoş olmaya halın sənin نسنه?رمه?يه الين سنين Nəsnərməyə əlin sənin گر سونمه?دينسه ال اله Gər s?01;dinsə əl ələ من بير بيچاره ائى ايلاه! Mən bir bi硲ə ey İlah ياولاق چوخ ائيله?ديم گوناه Yavlaq 篸 eylədim g? يازيقلاريمدان آه، آه! Yazıqlarımdan ah ah ما شرح ائده?م، گلمز ديله Ma şərh edəm gəlməz dilə ائى شمس، ديله حاق?دان حاق?ي! Ey Şəms, dilə Haq?dan Haq?ı بيز فانىبيز ، اولدور باقى Biz fanibiz. Ol?dur baqi قامولار او?نون موشتاقى Qamular O?nun muştaqı تاخوده?كو (؟) كيمين اولا! Taxudəki (?) kimin ola ------------------------------------------ كيچكينن اوغلان٫ هئى بيزه گلگيل! Ki竩nən oğlan, hey bizə gəlgil داغلاردان داشدان٫ هئى بيزه گلگيل! Dağlardan daşdan, hey bizə gəlgil آى بيگى سندين٫ گون بيگى سنسين Ay bigi səndin, g?i sənsin بيمزه گلمه! بامزه گلگيل! Biməzə gəlmə, baməzə gəlgil كيچكينن اوغلان٫ اوتاغا گيرگيل! Ki竩nən oğlan, otağa girgil يولو بولمازسان٫ داغلاردان گزگيل! Yolu bulmazsan, dağlardan gəzgil اول چيچه?يى كيم، يازىدا بولدون Ol 穧əyi kim yazıda buldun كيمسه?يه وئرمه! خيصمينا وئرگيل! Kimsəyə vermə, xısmına vergil ------------------------------------------ گله?سن بوندا سنه يئى٫ غرضيم يوخ٫ ائشيديرسين Gələsən bunda sənə yey, qərəzim yox, eşidirsin قالاسان آندا ياووزدور٫ يالينيز قاندا قاليرسين؟ Qalasan anda yavuzdur, yalınız qanda qalırsın چلب?يندير قامو ديرليك٫ چلب?ه گل! نه گزه?رسين؟ Ǧ#601;ləb?indir qamu dirlik, Ǧ#601;ləb?ə gəl nə gəzirsin چلبى قوللارين ايسته?ر٫ چلبى?نى نه سانيرسين؟ Ǧ#601;ləbi qulların istər Ǧ#601;ləb?ini nə sanırsın نه اوغوردور٫ نه اوغوردور٫ چلب آغزيندا قيغيرماق Nə uğurdur, nə uğurdur Ǧ#601;ləb ağzında qığırmaq قولاغين آچ! قولاغين آچ! بولا كى آندا دويارسين Qulağın a笠qulağın a笠bola ki anda duyarsın ------------------------------------------ اگر يئىدير قارينداش٫ يوخسا ياووز Əgər yeydir qarındaş, yoxsa yavuz اوزون يولدا سنه بودور قيلاووز Uzun yolda sənə budur qılavuz چوبانى برك توت! قوردلار اؤكوشدور ǯbanı bərk tut, qurdlar ?#351;d?r> ائشيت مندن قارا گؤزوم٫ قارا قوز! Eşit məndən qara q?, qara quz اگر تات?سان و گر روم?سان و گر تورك Əgər Tatsan, vəgər Rumsan, vəgər T?br> زبان بىزبانان را بياموز! Zəbani bizəbanan ra biyamuz ------------------------------------------ اوخچولاردير گؤزلرى٫ خوش نسنه?دير اول قاشلارى Ox絬ardır g?#601;ri xoş nəsnədir ol qaşları اؤلدوره?ر يوز سوارى٫ كيمدير بو آليبپ آرسالان؟ ֬d?1;r y?#601;ri kimdir bu Alıp Arsalana ------------------------------------------ از ملمعات تركي-فارسي مولانا دانى كه من به عالم٫ يالنيز سنى سئوه?رمن چون در برم نيايى٫ اندر غمت اؤله?رمن من يار باوفايم٫ بر من جفا قيليرسين گر تو مرا نخواهي، من خود سني ديله?رمن روئى چو ماه دارى٫ من شاددل از آنم زان شكرين لبانت٫ بير اؤپگونو ديله?رمن. تو همچو شير هستى ٫ منيم قانيم ايچه?رسين٫ من چون سگان كويت٫ دنبال تو گزه?رمن فرماى غمزه ات را٫ تا خون من نريزد ورنه سنين اليندن من يارغي‌يا بارارمن هر دم به خشم گويى: بارغيل منيم قاتيمدان! من روى سخت كرده٫ نزديك تو دورارمن روزى نشست خواهم٫ يالقيز سنين قاتيندا هم سن چاخير ايچه?رسين٫ هم من قوپوز چالارمن روزى كه من نبينم آن روى همچو ماهت جانا! نشان كويت٫ از هر كسى سورارمن آن شب كه خفته باشى٫ مست و خراب و تنها نوشين لبت به دندان٫ قاتى قايى يارارمن ماهى چو شمس تبريز٫ غيبت نمود و گفتند: از ديگرى نپرسيد٫ من سؤيله?ديم٫ آرارمن ------------------------------------------ ماهست نمىدانم٫ خورشيد رخت يانه بو آيريليق اودونا٫ نئجه جيگريم يانه؟ مردم ز فراق تو٫ مردم كه همه دانند عئشق اودو نهان اولماز٫ يانار دوشه?جك جانه سوداى رخ ليلى٫ شد حاصل ما خيلى مجنون كيمى واوئيلا٫ اولدوم گينه ديوانه صد تير زند بر دل٫ آن ترك كمان ابرو فيتنه?لى آلا گؤزلر٫ چون اويخودان اويانه ائى شاه شجاع الدين٫ شمس الحق تبريزى! رحمتدن اگر نولا٫ بير قطره بيزه دامه؟ ------------------------------------------ مرا ياريست ترك جنگجويى كه او هر لحظه بر من ياغى بولغاى هر آن نقدى كه جنسى ديد با من ستاند او ز من تا چاخير آلغاى بنوشد چاخير و آنگه بگويد: تلا لالا تلا ترلم٫ تلا لاى گل ائى ساقى٫ غنيمت بيل بو دم?نى! كه فردا كس نداند كه نه بولغاى الا ائى شمس-ى تبريزى نظر قيل! كه عشقت آتش است و جسم ما ناى ------------------------------------------ اى ترك ماه چهره! چه گردد كه صبح تو آيى به حجره من و گويى كه : گل برى!؟ تو ماه تركى و من اگر ترك نيستم دانم به اين قدر كه به تركيست آب سو آب حيات تو گر ازين بنده تيره شد تركى مكن به كشتنم اى ترك ترك خو رزق مرا فراخى از آن چشم تنگ توست اى تو هزار دولت و اقبال تو به تو مكش از بهر خون من اى آرسالان قيليچ عشقت گرفته جمله اجزام مو به مو نام تو ترك گفتم از بهر مغلطه زيرا كه عشق دارد صد حاسد و عدو گؤيچه?ك باخيشلارين بر ما فسون بخواند اى سيز ديشى تو سئىره ك و دسيز ديش هانى بيجو (؟) تكتور شنيده ام از تو و خاموش مانده ام غماز من بس است در اين عشق رنگ و بو ------------------------------------------ رسيد تركم با چهره اى گل وردى٫ بگفتمش: چه شد آن عهد؟ گفت: اول واردى بگفتمش كه: يكى نامه اى بدست صبا بدادم اى عجب آورد؟ گفت: گؤسته?ردى بگفتمش چرا به يكه آمدى اى دوست؟ سئييرتدى يولداشيم يولدا٫ ائردى ------------------------------------------ من كجا، شعر از كجا؟ ليكن به من در مىدمد آن يكي تركي كه آيد، گويدم: هئي كيمسين؟ ------------------------------------------ يا اوحدالجمال٫ يا جانيم مىسين؟! تو از عهد من اى دوست مگر ناديمسين؟ قد كنت تحبنى٫ فقل: تاجيك?سين واليوم هجرتنى٫ فقل: سن كيمسين؟ ------------------------------------------ آن ترك سلامم كند و گويد "كيمسين" گويم كه "خمش كن كه نه كي دانم ني بي ------------------------------------------ گفتم فضولى من: اى شاه خوش و روشن! اين كار چه كار تست؟ كو سنجر؟ كو قوتلو؟ مست است دماغ من، خواهم سخنى گفتن تا باشم من مجرم، تا باشم يازيقلى ------------------------------------------ آن پسر پينه دوز٫ شب همه شب تا به روز بانگ زند چون خروس: اسكى پاپوچ كيمده وار؟ ------------------------------------------ اوزون ائى يار-ى رؤوحانى وئرير ايسسى كيمى جانى سنين اول اييىلييين هانى؟ اگر من متهم باشم؟ ------------------------------------------ به صلح آمد آن ترك تند و عربده جو گرفت دست مرا و گفت: تانرى يارليغاسين ------------------------------------------ آييتديم: بگيم٫ تانرى اوچون بو بنده?نى آزاد اؤپتور يئرى كؤب سؤيله?مه! آخر اين چه نادانى است؟ ------------------------------------------ (١)- مولانا از اين دو ترك آذربايجاني حيات خويش به شكل گل (شمس الدين تبريزى) و گلاب (حسام الدين چلبي اورموى) ياد كرده استּاساسا مولانا محصور در محيطى آذربايجاني بوده و آذربايجانيان مهر خود را بر خلقت اسطوره مولانا زده اند: شمس الدين تبريزى (زاينده مولاناى عارف)، اخى ترك حسام الدين چلبى اورموى (آفريننده مولاناى شاعر و عامل نگارش مثنوى و ּּּ اولين جانشين وى)، شيخ نصيرالدين محمد خوئى (انديشمند آذربايجاني ملقب به اخي ائوره?ن، موسس جريان پيش علوى اخوت- فتوت (از غلات شيعه) در آناتولى يعنى تشكيلات اخيان روم (قارداشلار-برادران)، اهل شهر خوى آذربايجان كه در عصر سلاجقه روم به آسياى صغير مهاجرت كرده بودּنام اخيان و شخص اخى ائوره?ن در ماجراى قتل شمس تبريزي نيز به ميان كشيده شده است)، سراج الدين اورموى (فقيه روشنفكر قونيه كه چتر حمايت خود را بر مولانا و آئين سماع و موسيقى گشود)، بدرالدين تبريزى (اولين آرامگاه مولانا، كعبه عاشقان تحت نظارت معمار دوره سلجوقى و شيميدان مشهور آذربايجانى بدرالدين تبريزى و در زمان سلطان ولد و از طرف عارف ترك آذربايجاني حسام الدين چلبى اورموى ساخته شده است)، شهاب الدين سهروردى، ּּּּ تنها شمارى از آذربايجانيان پيرامونى حيات مولانا هستندּ (٢)- آقاى صفا از محققين نژادپرست و قوميتگرايان افراطى فارس، در صفحه ٣١٤ از جلد سوم كتاب تاريخ ادبيات در ايران (نام اين كتاب اشتباه است، درست آن مىبايد تاريخ ادبيات فارسي مىشد) در اشاره به واژگان تركي آثار مولانا چنين مىگويد: در رباب نامه سلطان ولد پسر مولوى ٥٦١ بيت شعر تركى و در ديوان او و همچنين ديوان كبير مولانا ابيات متعدد تركى و در مثنوى مولوى كلمات بسيار تركى بكار رفته است و اين نيست مگر تاثير مستقيم حكومت تركان در طول قرن پنجم و ششم هجرى و سپس استيلاى مغول و تاتار كه بدبختانه در روزگاران بعد نيز تا ديرگاه با غلبه و استيلاى زبان تركى در سازمانهاى كشورى و لشكرى ايران همواره بود. به همين سبب است كه با همه كوششهايى كه شده است٫ بر اثر مقاومت گروه بزرگ از گندمنمايان جو فروش٫ هنوز واژه هاى بسيار تركى كه معادل فارسى آنها را به آسانى مىتوان يافت٫ در زبان فارسى باقى است و معلوم نيست آنها را بيادگار كدام دسته از وقايع خوب يا بد نگاهبانى مىكنند!. (٣)- در لهجه هاى خراسانى زبان تركي معاصر، چيستاني بدين شكل وجود دارد: كيشگينه قازان، آشي مزه?لي؟ يانيت - گيرده?كانּ(ديگ كوچولو، غذايش لذيد؟ جواب - گردو)ּ معادل اين كلمه در زبانهاى ديگر تركى چنين است: كيچكينه (تركى تاتارى)٫ كيسكينه (تركى باشقوردى)٫ كيچكينه?گه (تركى اوزبكى)٫ كيچيك كينه (تركى اويغورى)٫ كيسكينه٫ كيشكن تاى (تركى قزاقى)٫ كيچينه?كى٫ كيچينه (تركى قرقيزى). (٤)- داده هاى اين پاراگراف را از كتاب زير نقل كرده ام: "نگاهى نوين به تاريخ ديرين تركهاى ايران"ּ تاليف محمد رحمانى فر، نشر اختر، ١٣٧٩ ּ تبريزּ مشخصات كتاب دكتر محمدزاده صديق چنين است: "سيري‌ در اشعار تركى مكتب‌ مولويه‌"ּ چاپ‌ اول‌ ٦٩ּ مولف‌ در اين‌ كتاب‌ پس‌ از ذكر مقدمه‌اي‌ در باب‌ ?زبان تركى?، ?اقوام‌ ترك‌?، ?تركان‌ در خدمت‌ اسلام‌? و... به‌ شرح‌ زندگي‌ و شخصيت‌ مولوي‌ پرداخته‌ و نمونه‌هايي‌ از اشعار فارسي‌ و تركى مولوي‌ را آورده‌ است‌. درج‌ و شرح‌ اشعار تركى مولوي‌ و درج‌ شرح‌ حال‌ و اشعار تركى پيرو مولانا از ديگر بخش‌هاي‌ كتاب‌ است‌. (٥)- بعضا به شاخه غربي تركي اوغوزى يعنى تركى تركيه-بالكان و تركى آذربايجان-خراسان يكجا تركى سلجوقى گفته مىشود. اين دو، گرچه به لحاظ ادبى و سياسى يعنى به سبب داشتن دو خط و ادبيات مستقل و نيز زبان دولتى بودن، دو زبان مستقل به حساب مىآيند٫ اما از جهت زبانشناسى دو لهجه بسيار نزديك يك زبان به شمار مىروند. به زبان تمام اقوام اوغوز در دوره و قلمرو سلجوقيان نيز، تركى سلجوقى گفته شده است. در قرون بعد اين نام با اصطلاح تركمن كه به اوغوزهاى مسلمان اطلاق مىشد عوض گرديد. (سلجوقيان كه نام خود را از فرمانده ارتش دولت اوغوز يانغو سلجوق بيگ گرفته اند٫ بين قرون ١١ تا ١٤ ميلادى امپراتورى وسيعى از تركستان تا درياى مديترانه تشكيل داده بودند). (٦)- آبدالان روم (اوروم آبداللارى) كه مهر خود را بر امر تشكل هويت و فرهنگ تركى آسياى صغير و جنوب غربى اروپا زده اند٫ عمدتا درويشان و غازيان توركمان- تورك (آذربايجانى و خراسانى) بودند كه در قرون ١١-١٣ از آذربايجان و خراسان با نام "خراسان ارنلرى" و "خويلولار" و... به آناتولى روى آورده اند. اين توركمانان (تركان آذرى) كه از پيشگامانشان "سارى سالتوق" (از خراسان)٫ "بابا الياس" (از خراسان)٫ "آبدال موسى" (از خوى)٫ "گئييكلى بابا" (از خوى)٫ "شيخ بوزاغى" (از مرند)٫ "حاجى بكتاش" (از خراسان) ٫ اخى ائوره?ن (از خوى) و .... اند در فتح ممالك بيزانس بدست تركان و گسترش اسلام در آناتولى و بالكان پيشگام بوده و اشتراك داشته اند. (٧)- حسن اوغلو: شاعر بزرگ و صوفى حروفى ترك٫ "شيخ عزالدين اسفراينى خراسانى" متخلص به "حسن اوغلو" در تذكره هاى قديمى و نيز تاريخ ادبيات آذربايجان از موقعتيى استثنايى برخوردار است. او به عنوان پيشگام و يكى از مهمترين شعرايى كه به زبان تركى آذرى سروده اند و يا حتى موسس زبان شعرى تركي آذرى پذيرفته شده است. (٨)- خوجا دخانى خراسانى: نخستين نماينده ادبيات ديوانى و كلاسيك تركى در آسياى صغير و همچنين آغازگر شعر غيردينى تركى در آناتولى بشمار مىرودּ وى اصلا از تركهاى خراسان مىباشد ּ (٩)- حاجى بكتاش ولى نيشابورى: داعى باطنى٫ قديس٫ فيلسوف٫ ولى و انسانگراى بزرگ از تركان نيشابور خراسان استּ طريقت علوى (غلات شيعه) "بكتاشيه" منتسب به وى بوده و در اطراف شخصيت وى تشكل پيدا كرده است. به باور تركان علوى (قزلباش و بكتاشى)٫ "حاجى بكتاش ولى" و "شاه اسماعيل ختايى" دو پير-رهبر تركى مىباشند كه در راه تاسيس اتحاد تركان اوغوز غربى مجاهدت نموده اند. "حاجى بكتاش" به احتمال بسيار با "مولانا" در ارتباط بوده و هر دو به يقين از يكديگر خبردار بوده اند ("حاجى بكتاش" با دو شخصيت تاريخساز ترك آذربايجانى-خراسانى ديگر نيز ٫ "اخى ائورن خويى" متوفى به سال ١٢٦٠ و "بابا الياس خراسانى" متوفى در نيمه دوم قرن سيزده ميلادى در آسياى صغير ملاقات نموده است) . گئرچه?يه هو!!!

    نمونه هائی از اشعار توركی مولانا

    نمونه هايى از اشعار تركى مولانا:

    ايلك قوشوق- شعر اول: اوسون وارسا ائى عاقيل

    Usun varsa ey âqil زينهار مالا آلدانماغيل! Zinhar mala aldanmağıl شول نسنه­نى كيم سن قويوب Şol nəsnəni kim sən qoyub گئده­سين اول بوندا قالا Gedəsin ol bunda qala سن زحمتيني گؤره­سين Sən zəhmətini görəsin دونيا مالينى دوره­سينDünya malını dürəsin آنلار قاليرلار خرج ائديب Anlar qalırlar, xərc edib آنمايالار سنى بيله Anmayalar səni bilə سنى اونودور دوستلارين Səni unudur dostların اوغلون٫ قيزين٫ آروادلارين Oğlun, qızın, arvadların اول مالينى اوله­شه­لر Ol malını üləşələr حئساب ائديب قيلدان قيلا Hesab edib qıldan qıla بير دملييه آغلاشالار Bir dəmliyə ağlaşalar آندان باريب بايراشالار Andan barıb bayraşalar سنى چوخورا گؤموشوب Səni çuxura gömüşüb تئز دؤنه­لر گوله گوله Tez dönələr gülə gülə قيلمايالار سنه وفا Qılmayalar sənə vəfa بونلار باي اولا، سن گدا Bunlar bay ola, sən gəda سنين اوچون وئرمه­يه­لر Sənin üçün verməyələr بير پارا اتمك يوخسولا Bir para ətmək yoxsula بوگون سئوينيرسين منيم Bugün sevinirsin mənim وار دييه آغچام، آلتينيم Var diyə ağçam, altınım آنمازمىسين اول گونو كيم Anmazmısın ol günü kim مؤحتاج اولاسين بير پولا؟ Möhtac olasın bir pula اول مال دئدييين مار اولا Ol mal dediyin mar ola حاقق´ين گؤزونده تار اولا Haqq’ın gözündə tar ola هرگيز مدد بولماياسين Hərgiz mədəd bulmayasın چئوره باخيب ساغا، سولا Çevrə baxıb, sağa sola ------------------------------------------ ايكينجي قوشوق- شعر دوم: ايلتدين ايسه آندا چيراغ İltdin isə anda çiraq اولا سنه اول خوش دوراق Ola sənə ol xoş duraq بوندا نه كيم قيلدين ياراق Bunda nə kim qıldın yaraq آندا سنه قارشى گله Anda sənə qarşı gələ مال، سرمايا قيلغيل آزيق Mal sərmaya qılğıl azıq حاقق´ا اينانيرسان باييق Haqq’a inanırsan bayıq ياپ آخيرت٫ دونيانى ييخ Yap axirət, dünyanı yıx تا ائره­سين خوش منزيلهTa erəsin xoş mənzilə چون اولا الينده ديره­م Çün ola əlində dirəm يئتديكجه گوج، قيلغيل كرم Yetkicə güc, qılğıl kərəm اؤيود بودور كى من دئره­م Öyüd budur ki mən derəm دؤولت آنين اؤيود آلا Dövlət anın öyüd ala آييتما مال اولدو تلف! Ayıtma mal oldu tələf حاقق مين بيرين وئره­ر خلف Haq min birinin verər xələf قيلغيل سلف! قيلما علف! Qılğıl sələf! Qılma ələf ورنه هامى ضاييع اولا! Vərnə hamı zayi ola ديله­ر ايسه­ن عئيش-ى ابد Dilər isən eyş-i əbəd قيل نه دئدييسه اول احد Qıl nə dediysə ol əhəd اوندان ديله هر دم مدد! Ondan dilə hər dəm mədəd تا ائريشه­سين حاصيلا! Ta erişəsin hasıla بئيله بويوردو لم يزل: Beylə buyurdu ləm yəzəl "بيلين منى! قيلين عمل! Bilin məni! Qılın əməl ترك ائيله­نيز طول-ى امل Tərk eyləniz tul-i əməl اويمايينيز هر باطيلا! Uymayınız hər batıla يوخسول ايسه­ن، صبر ائيله­گيل Yoxsul isən, səbr eyləgil گر باى ايسه­ن، خئير ائيله­گيل! Gər bay isən, xeyr eyləgil هر بير حالا شوكر ائيله­گيل! Hər bir hala şükr eyləgil حاقق دؤندوره­ر حالدان حالا Haq döndərər haldan hala دونيا او´نون٫ آخرت او´نون Dünya onun, axrət onun نئعمت او´نون٫ مئحنت او´نون Ne’mət onun, mehnət onun دامو او´نون٫ جننت او´نون Damu onun, cənnət onun دؤولت اونون كاني بولا Dövlət onun k’ani bula حاق´دان منه نه مال گره­ك Haq’dan mənə nə mal gərək نه قيل گره­ك٫ نه قال گره­ك Nə qil gərək, nə qal gərək ديله­ييم اييى حال گره­ك Diləyim iyi hal gərək كندؤزونو بيله­ن قولا Kəndözünü bilən qula اول كيم گئده اوزاق يولا Ol kim gedə uzaq yola گره­ك آزيق آلا بيله Gərək azıq ala bilə آلماز ايسه يولدا قالا Almaz isə yolda qala ائرمه­يه هرگيز منزيله Erməyə hərgiz mənzilə وئردى سنه مالى چلب Verdi sənə malı Çələb تا خئيره قيلاسين سبب Ta xeyrə qılasın səbəb خئير ائيله­گيل، حاق قيل طلب! Xeyr eyləgil, Haq qıl tələb وئرمه­دن اول مالى يئله! Vermədən ol malı yelə آس ائتمه­يه مالين سنين As etməyə malın sənin خوش اولمايا حالين سنين Xoş olmaya halın sənin نسنه­رمه­يه الين سنين Nəsnərməyə əlin sənin گر سونمه­دينسه ال اله Gər sünmədinsə əl ələ من بير بيچاره ائى ايلاه! Mən bir biçarə ey İlah ياولاق چوخ ائيله­ديم گوناه Yavlaq çox eylədim günah يازيقلاريمدان آه، آه! Yazıqlarımdan ah ah ما شرح ائده­م، گلمز ديله Ma şərh edəm gəlməz dilə ائى شمس، ديله حاق´دان حاق´ي! Ey Şəms, dilə Haq’dan Haq’ı بيز فانىبيز ، اولدور باقى Biz fanibiz. Ol’dur baqi قامولار او´نون موشتاقى Qamular O’nun muştaqı تاخوده­كو (؟) كيمين اولا! Taxudəki (?) kimin ola ------------------------------------------ كيچكينن اوغلان٫ هئى بيزه گلگيل! Kiçkinən oğlan, hey bizə gəlgil داغلاردان داشدان٫ هئى بيزه گلگيل! Dağlardan daşdan, hey bizə gəlgil آى بيگى سندين٫ گون بيگى سنسين Ay bigi səndin, gün bigi sənsin بيمزه گلمه! بامزه گلگيل! Biməzə gəlmə, baməzə gəlgil كيچكينن اوغلان٫ اوتاغا گيرگيل! Kiçkinən oğlan, otağa girgil يولو بولمازسان٫ داغلاردان گزگيل! Yolu bulmazsan, dağlardan gəzgil اول چيچه­يى كيم، يازىدا بولدون Ol çiçəyi kim yazıda buldun كيمسه­يه وئرمه! خيصمينا وئرگيل! Kimsəyə vermə, xısmına vergil ------------------------------------------ گله­سن بوندا سنه يئى٫ غرضيم يوخ٫ ائشيديرسين Gələsən bunda sənə yey, qərəzim yox, eşidirsin قالاسان آندا ياووزدور٫ يالينيز قاندا قاليرسين؟ Qalasan anda yavuzdur, yalınız qanda qalırsın چلب´يندير قامو ديرليك٫ چلب´ه گل! نه گزه­رسين؟ Çələb’indir qamu dirlik, Çələb’ə gəl nə gəzirsin چلبى قوللارين ايسته­ر٫ چلبى´نى نه سانيرسين؟ Çələbi qulların istər Çələb’ini nə sanırsın نه اوغوردور٫ نه اوغوردور٫ چلب آغزيندا قيغيرماق Nə uğurdur, nə uğurdur Çələb ağzında qığırmaq قولاغين آچ! قولاغين آچ! بولا كى آندا دويارسين Qulağın aç, qulağın aç, bola ki anda duyarsın ------------------------------------------ اگر يئىدير قارينداش٫ يوخسا ياووز Əgər yeydir qarındaş, yoxsa yavuz اوزون يولدا سنه بودور قيلاووز Uzun yolda sənə budur qılavuz چوبانى برك توت! قوردلار اؤكوشدور Çobanı bərk tut, qurdlar öküşdür ائشيت مندن قارا گؤزوم٫ قارا قوز! Eşit məndən qara qözüm, qara quz اگر تات´سان و گر روم´سان و گر تورك Əgər Tatsan, vəgər Rumsan, vəgər Türk زبان بىزبانان را بياموز! Zəbani bizəbanan ra biyamuz ------------------------------------------ اوخچولاردير گؤزلرى٫ خوش نسنه­دير اول قاشلارى Oxçulardır gözləri xoş nəsnədir ol qaşları اؤلدوره­ر يوز سوارى٫ كيمدير بو آليبپ آرسالان؟ Öldürər yüz suəri kimdir bu Alıp Arsalana از ملمعات تركي-فارسي مولانا دانى كه من به عالم٫ يالنيز سنى سئوه­رمن چون در برم نيايى٫ اندر غمت اؤله­رمن من يار باوفايم٫ بر من جفا قيليرسين گر تو مرا نخواهي، من خود سني ديله­رمن روئى چو ماه دارى٫ من شاددل از آنم زان شكرين لبانت٫ بير اؤپگونو ديله­رمن. تو همچو شير هستى ٫ منيم قانيم ايچه­رسين٫ من چون سگان كويت٫ دنبال تو گزه­رمن فرماى غمزه ات را٫ تا خون من نريزد ورنه سنين اليندن من يارغي‌يا بارارمن هر دم به خشم گويى: بارغيل منيم قاتيمدان! من روى سخت كرده٫ نزديك تو دورارمن روزى نشست خواهم٫ يالقيز سنين قاتيندا هم سن چاخير ايچه­رسين٫ هم من قوپوز چالارمن روزى كه من نبينم آن روى همچو ماهت جانا! نشان كويت٫ از هر كسى سورارمن آن شب كه خفته باشى٫ مست و خراب و تنها نوشين لبت به دندان٫ قاتى قايى يارارمن ماهى چو شمس تبريز٫ غيبت نمود و گفتند: از ديگرى نپرسيد٫ من سؤيله­ديم٫ آرارمن ------------------------------------------ ماهست نمىدانم٫ خورشيد رخت يانه بو آيريليق اودونا٫ نئجه جيگريم يانه؟ مردم ز فراق تو٫ مردم كه همه دانند عئشق اودو نهان اولماز٫ يانار دوشه­جك جانه سوداى رخ ليلى٫ شد حاصل ما خيلى مجنون كيمى واوئيلا٫ اولدوم گينه ديوانه صد تير زند بر دل٫ آن ترك كمان ابرو فيتنه­لى آلا گؤزلر٫ چون اويخودان اويانه ائى شاه شجاع الدين٫ شمس الحق تبريزى! رحمتدن اگر نولا٫ بير قطره بيزه دامه؟ ------------------------------------------ مرا ياريست ترك جنگجويى كه او هر لحظه بر من ياغى بولغاى هر آن نقدى كه جنسى ديد با من ستاند او ز من تا چاخير آلغاى بنوشد چاخير و آنگه بگويد: تلا لالا تلا ترلم٫ تلا لاى گل ائى ساقى٫ غنيمت بيل بو دم­نى! كه فردا كس نداند كه نه بولغاى الا ائى شمس-ى تبريزى نظر قيل! كه عشقت آتش است و جسم ما ناى ------------------------------------------ اى ترك ماه چهره! چه گردد كه صبح تو آيى به حجره من و گويى كه : گل برى!؟ تو ماه تركى و من اگر ترك نيستم دانم به اين قدر كه به تركيست آب سو آب حيات تو گر ازين بنده تيره شد تركى مكن به كشتنم اى ترك ترك خو رزق مرا فراخى از آن چشم تنگ توست اى تو هزار دولت و اقبال تو به تو مكش از بهر خون من اى آرسالان قيليچ عشقت گرفته جمله اجزام مو به مو نام تو ترك گفتم از بهر مغلطه زيرا كه عشق دارد صد حاسد و عدو گؤيچه­ك باخيشلارين بر ما فسون بخواند اى سيز ديشى تو سئىره ك و دسيز ديش هانى بيجو (؟) تكتور شنيده ام از تو و خاموش مانده ام غماز من بس است در اين عشق رنگ و بو رسيد تركم با چهره اى گل وردى٫ بگفتمش: چه شد آن عهد؟ گفت: اول واردى بگفتمش كه: يكى نامه اى بدست صبا بدادم اى عجب آورد؟ گفت: گؤسته­ردى بگفتمش چرا به يكه آمدى اى دوست؟ سئييرتدى يولداشيم يولدا٫ ائردى ------------------------------------------ من كجا، شعر از كجا؟ ليكن به من در مىدمد آن يكي تركي كه آيد، گويدم: هئي كيمسين؟ ------------------------------------------ يا اوحدالجمال٫ يا جانيم مىسين؟! تو از عهد من اى دوست مگر ناديمسين؟ قد كنت تحبنى٫ فقل: تاجيك´سين واليوم هجرتنى٫ فقل: سن كيمسين؟ ------------------------------------------ آن ترك سلامم كند و گويد "كيمسين" گويم كه "خمش كن كه نه كي دانم ني بي ------------------------------------------ گفتم فضولى من: اى شاه خوش و روشن! اين كار چه كار تست؟ كو سنجر؟ كو قوتلو؟ مست است دماغ من، خواهم سخنى گفتن تا باشم من مجرم، تا باشم يازيقلى ------------------------------------------ آن پسر پينه دوز٫ شب همه شب تا به روز بانگ زند چون خروس: اسكى پاپوچ كيمده وار؟ ------------------------------------------ اوزون ائى يار-ى رؤوحانى وئرير ايسسى كيمى جانى سنين اول اييىلييين هانى؟ اگر من متهم باشم؟ ------------------------------------------ به صلح آمد آن ترك تند و عربده جو گرفت دست مرا و گفت: تانرى يارليغاسين آييتديم: بگيم٫ تانرى اوچون بو بنده­نى آزاد اؤپتور يئرى كؤب سؤيله­مه! آخر اين چه نادانى است؟ كلمات ولغات تركي خلجي دراشعار تركي مولانا: اؤس = عقل،اوغور= بخت،ايليشديرمك(ايليشتيرمك)=وصل كردن ،متصل كردن،كؤتورمك= برداشتن،يئي= بهتر،(يئي له مك= ترجيح دادن) ، وارماق= رفتن،عزيمت كردن،بولا=اسم اشاره به نزديك(دراينجابه معناي اين باشد)،اولا= اسم اشاره به دور(دراينجا به معناي آن باشد)،بولماق=پيداكردن،بوندا=دراينجا به معناي اين جهان،اوندا=دراينجابه معناي آن جهان،بيله= همراه،باهم،ديلك= آرزو،سونمك،سونماق= لخت شدن ،تخليه شدن،خالي شدن ، قاياندا = از كدام سو،دركجا،ازكدام طريق ،قيغيرماق (قيغيرمك) = صداكردن ، قيالوق ،قيالوز=باصداي بلند فراخواندن ، كؤندوز = روز ، آفتاب ، كوللاماق=دفن كردن،خاك كردن،يازيق=حيف،مظلوم،بي گناه،ائرمك= وصل شدن،رسيدن،اتمك(اكمك،حكمك) =نان،ائره سن= توبرسي. منبع:متن اين نوشتاربه اقتباس ودخل وتصرف، از مقاله ‍»شماري ازسروده هاي تركي مولانا»نوشته ،جناب آقاي مهران بهاري

  • بازگشت به صفحه اصلی
  •  
  • بازگشت به صفحه اصلی