• بازگشت به صفحه اصلی
  • zaterdag 2 februari 2008

    بخش يازدهم آفتاب عشق : روزيكه قونيه گريست

    بخش یازدهم آفتاب عشق: روزی که قونیه گریست
    سعید حقیقی
    در برنامه گذشته آفتاب عشق، داستان ما از زندگی مولانا جلال الدین بلخی به آنجا رسید که پس از شمس تبریزی، شخص دیگری به نام صلاح الدین زرکوب وارد زندگی مولانا می شود و همانند شمس، مورد عنایت خداوندگار بلخ قرار می گیرد. ولی این شخص نیز پس از ده سال همنشینی با مولوی جهان را وداع می گوید و مولوی بار دیگر در فراق عزیزی به سوگ می نشیند.
    در برنامه یازدهم، از سومین فردی که در زندگی مولانا جایگاه ویژه ای یافت، سخن می گوییم.
    مولانا، پس از شمس و صلاح الدین زرکوب، نسبت به حسام الدین حسن بن محمد بن حسن معروف به چلبی، بیشترین عنایت را دارد.
    احمدضیا رفعت، نویسنده و استاد دانشگاه، می گوید: "با رحلت صلاح الدین زرکوب ما با چهره دیگری آشنا می شویم که به حریم معنوی مولانا وارد می شود و او حسام الدین چلبی است که مولانا او را به عنوان خلیفه خود می پذیرد."
    حسام الدین چلبی
    خانواده حسام الدین، اصالتاً از ارومیه بودند و به قونیه هجرت کرده بودند. او در سال ۶۲۲ هجری قمری در این شهر زاده شد.
    چلبی لقبی است که به نشانه احترام و بزرگداشت به حسام الدین حسن داده شده و مولوی بارها در مثنوی از آن یاد کرده است.
    محب بارش، استاد دانشگاه کابل، دلیل احترام زیاد مردم به حسام الدین را وجه تخلص او می داند و می گوید: "چلبی به معنی بزرگ، آقا و خواجه است و کسی را که احترام داشته باشند به ترکی چلبی می گویند."
    آقای بارش، دلیل احترام زیاد مردم به حسام الدین را، تخلصل او (چلبی) می داندحسام الدین چلبی از جوانمردان زمان خود بوده است و گفته می شود که خانواده او به فتوت و جوانمردی در قونیه بلند آوازه بودند.
    استاد بدیع الزمان فروزانفر در کتاب "مولوی" در مورد حسام الدین چنین نگاشته است: "علاوه بر لقب حسام الدین و عنوان چلبی، او به ابن اخی ترک نیز معروف بوده و علت این شهرت آن است که پدران وی از سران طریقه فتوت و جوانمردان بوده اند و چون این طایفه به شیخ خود اخی می گفته اند به نام اخیه و اخیان نیز مشهور شده اند و حسام الدین را هم به مناسبت آن که پدر و جدش شیخ فتیان بوده اند ابن اخی ترک گویند."
    و اما حسام الدین چگونه وارد زندگی مولانا شد؟ به گفته بسیاری از تاریخ نگاران ادب فارسی دری، حسام الدین از همان آوان جوانی با مولانا آشنا شده و از مریدان او بوده است.
    محب بارش، می گوید: "حسام الدین چلبی، مانند شمس، سیمای ظاهری پر کششی داشت. دستار بندی خاص، بینی عقابی و چشمان گیرا، زیبایی و جاذبه خاصی به او داده بود".
    در ضمن او از دیرزمانی با مولانا بوده است و مولانای سوخته دل، که به دنبال مونس می گشته، چلبی را، پس از مرگ صلاح الدین، به عنوان نزدیک ترین همنشین خود انتخاب می کند. چلبی از نوجوانی در خدمت مولانا بوده و حالات درونی مولانا را خوب درک می کرده است.
    آغاز مثنوی
    نی نامه
    شبی حسام الدین چلبی مولانا را تحریک به تدوین کتابی همچون اسرارنامه و حدیقه می کند. مولانا همان لحظه دست در دستار می برد و همان هجده بیت معروف به نی نامه را از گوشه دستار خود بیرون می کند و به چلبی می دهد و سرودن مثنوی از همین جا آغاز می شود

    یونس طغیانپس از مرگ صلاح الدین زرکوب، مولوی به حسام الدین چلبی بیشترین توجه را معطوف می دارد و حتی به تقاضای او به سرایش مثنوی آغاز می کند.
    یونس طغیان ساکایی، استاد دانشگاه کابل، به این باور است که انگیزه سرودن مثنوی اصلاً در نزد مولانا وجود داشته است.
    او می افزاید: "در آن زمان الهی نامه، حدیقه سنایی و اسرارنامه عطار در نزد شاگردان مولانا زیاد معتبر بود و آن را می خواندند؛ خاصتاً الهی نامه را. در همین وقت است که شبی حسام الدین چلبی، مولانا را تحریک به تدوین کتابی همچون اسرارنامه و حدیقه می کند. او به مولانا می گوید که بزرگان اندیشه کتابهایی نوشته اند، چه می شود که شما نیز کتابی را انشاء کنید تا شاگردان از آن استفاده کنند و مولانا همان لحظه دست در دستار می برد و همان هجده بیت معروف به نی نامه را از گوشه دستار خود بیرون می کند و به چلبی می دهد و سرودن مثنوی از همین جا آغاز می شود."
    دوستی و موانست مولوی با حسام الدین، چنان عمیق و مملو از ارادت است که حتی مولوی کتابت مثنوی را بر عهده حسام الدین می گذارد و او نیز پیوسته آنچه را که مولوی می گوید به تحریر در می آورد.
    محب بارش می گوید: "مولانا و چلبی از شام شروع می کردند و تا صبح می گفتند و یک لحظه باز نمی ایستادند. چون چلبی یار و یاور و همدل و همراز مولانا بود هر جا می رفتند با هم بودند. و چون طبع مولانا شکوفا می شد و فوران می کرد، چلبی یاداشت می کرد. قلم و کاغذ هیچگاهی از چلبی دور نمی شد."
    ولی دکتر توفیق سبحانی، مولوی شناس ایرانی، بر این باور است که دقیقاً تاریخ آغاز سرایش مثنوی مشخص نیست.
    او می گوید: "دقیقاً آغاز نوشتن مثنوی را نمی شود حدس زد؛ زیرا در مثنوی تنها در یک جا تاریخ ذکر شده است و آن هم ۶۶۲ در آغاز دفتر دوم است؛ ولی حدوداً، با توجه به مرگ صلاح الدین در ۶۵۷، آغاز مثنوی را همین سال یا سال ۶۵۶ می شود گفت و باز معلوم نیست که چه وقت به پایان رسیده؛ ولی با توجه به نوشته های بهاءولد، فرزند مولانا، مثنوی در حدود یک ماه قبل از وفات مولانا تمام شده است."
    آخرین غزل
    حسام الدین چلبی، تا پایان زندگی خداوندگار بلخ با او همدم و همراز است و شبی هم که مولوی چشم از جهان فرو می بندد حسام الدین آخرین غزل مولوی را، که خطاب به پسرش سلطان ولد سروده شده است، کتابت می کند.
    محب بارش، استاد دانشگاه کابل، می گوید: "در ایام زندگی مولانا و حضور شمس چلبی توانسته بود خود را مطرح بسازد و مولانا گفته بود که اگر قبل از چلبی وفات کرد او جانشین مولوی خواهد بود و همین گونه هم شد."
    رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
    ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
    ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
    خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن
    از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی
    بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن
    ماییم و آب دیده در کنج غم خزیده
    برآب دیده ما صد جای آسیا کن
    برشاه خوبرویان واجب وفا نباشد
    ای زرد روی عاشق توصبرکن وفا کن
    بس کن که بیخودم من ور تو هنر فزایی
    تاریخ بوعلی گو تنبیه بوالعلا کن
    روزی که خبر درگذشت مولوی به گوش مردم قونیه می رسد همگان در رفتن او اشک می ریزند و فغان می کنند.
    آفتاب عشق در خاک
    قونیه در ماتم مولوی
    اهل قونیه از خرد و بزرگ در جنازه مولانا حاضرشدند و عیسویان و یهود نیز که صلح جویی و نیک خواهی وی را آزموده بودند به هم دردی اهل اسلام شیون و فغان می کردند و شیخ صدرالدین برمولانا نماز خواند و از شدت بی خودی و درد نعره ای بزد و از هوش برفت

    بدیع الزمان فروزانفراستاد بدیع الزمان فروزانفر در کتاب مولوی روز به خاک سپاری مولوی را این گونه به تصویر می کشد: "اهل قونیه از خرد و بزرگ در جنازه مولانا حاضرشدند و عیسویان و یهود نیز که صلح جویی و نیک خواهی وی را آزموده بودند به هم دردی اهل اسلام شیون و فغان می کردند و شیخ صدرالدین برمولانا نماز خواند و از شدت بی خودی و درد نعره ای بزد و از هوش برفت.
    جنازه مولانا را به حرمت تمام برگرفتند و در تربت مبارک مدفون کردند و قاضی سراج الدین در برابر تربت مولانا این ابیات را برخواند:
    کاش آن روز که در پای تو شد خار اجل
    دست گیتی بزدی تیغ هلاکم برسر
    تا در این روز جهان بی تو ندیدی چشمم
    این منم برسر خاک تو که خاکم برسر."
    آفتاب شهرت مولوی پس از درگذشت او نه تنها خاموش نشد بلکه روز تا روز تابش آن سرزمین های تازه ای را فتح کرد و جهان گستر شد.
    مولوی میراث بزرگی از اندیشه و تفکر را برای نسل های آینده بر جای گذاشت. این میراث بزرگ هم اکنون در شرق و غرب مورد توجه و استفاده است.
    ولی این موضوع برنامه آینده از رشته برنامه های آفتاب عشق است.

    Geen opmerkingen:

  • بازگشت به صفحه اصلی
  •  
  • بازگشت به صفحه اصلی