• بازگشت به صفحه اصلی
  • zaterdag 19 januari 2008

    آفتاب عشق: 'کودکی از بام عرش'

    آفتاب عشق: 'کودکی از بام عرش'

    تمثال مولانا جلال الدین محمد بلخی
    تمثال مولانا جلال الدین محمد بلخی
    روز ششم ربیع الاول سال ۶۰۴ هجری، در زندگی بها الدین ولد، روزی فراموش نشدنی و سرشار از شادی است.

    در این روز، در خانه فقیه و عارف مشهور بلخ، پسری زاده شد که بعدها "خداوندگار بلخ" لقب یافت و قرن ها پس از درگذشتش، هنوز شهره شرق و غرب عالم است.

    احمد ضیا رفعت، استاد دانشگاه در کابل، مولوی را "شاعر، عارف و فقیه" می خواند و می گوید پدر مولانا - که به "بهاءالدین محمد" یا "بهاولد" مشهور است - نیز از عالمان زمان خود بوده است.

    آقای رفعت می گوید:" جلال الدین محمد، القاب زیادی دارد. او را خداوندگار بلخ، مولانا، مولوی و گاهی ملای روم نیز گفته اند. گاهی خودش به نام "خاموش" نیز تخلص کرده است ."

    به گفته آقای رفعت، معروف ترین لقب برای مولانا، "مولوی" است که بعد از مرگ به او داده شد.

    ام البلاد

    'با جماعت سبزقبایان'
    دکتر عبدالحسین زرین کوب
    مولانا در زمان کودکی وقتی با همسالانش بر روی بام ها بازی می کرد و از روی بامی به بامی دیگر می جهید، در پاسخ به درخواست همسالان برای همراهی در این پریدن ها، می گفت: این کار گربه است؛ شما اگر می توانید، بر بام عرش خیز بزنید؛ و خودش پس از این سخن برای لحظاتی ناپدید می شود و سپس با رنگ پریده نزد پدر می آید و می گوید که مرا جماعتی از سبز قبایان گرداگرد جهان بگردانیدند
    عبدالغنی برزین مهر، به نقل از دکتر عبدالحسین زرین کوب
    شهر بلخ، که مولانا جلال الدین محمد بلخی در آن زاده شد، در آن عصر گهواره تمدن مشرق زمین بود و به " قبة الاسلام " و "ام البلاد" در میان شهرهای زمان خود شهرت داشت.

    عبدالغنی برزین مهر، استاد دانشگاه بلخ ، با اشاره به پیشینه فرهنگی و سیاسی شهر بلخ معتقد است که در این شهر زمینه های پرورش فکری و معنوی شخصیتی چون مولوی فراهم بوده است.

    او می گوید: "بلخ گهواره علم وعرفان است؛ این شهر شهید بلخی را داشته؛ ابو شکور بلخی را داشته که آفرین نامه را نوشته است. این "اولین مثنوی" در زبان دری، به عقیده اکثر ادبیات شناسان، در این جا سروده شده که سوم حصه (یک سوم) شاهنامه می شود . همچنین دقیقی بلخی از بزرگان عرصه ادبیات از بلخ است که آغازگر شاهنامه است و هم اوست که وزن مخصوص برای شعر حماسی را مطرح کرد."

    هرچند نام کودک تازه تولد یافته را "محمد" گذاشته بودند، ولی در خانه از روی تکریم و احترام او را "جلال الدین" صدا می کردند.

    بها الدین ولد پسر دیگری به نام "حسین" نیز داشت که از مادری دیگر تولد شده بود و از محمد بزرگتر بود ولی توجه او به محمد چنان بود که گویی برای نخسین بار است که صدای یک کودک را در خانه اش می شنود.

    بام عرش

    احمد ضیاء رفعت
    'جلال الدین محمد، القاب زیادی دارد. او را خداوندگار بلخ، مولانا، مولوی و گاهی ملای روم نیز گفته اند. گاهی خودش به نام "خاموش" نیز تخلص کرده است '
    بسیاری از پژوهشگران بر این باورند که در کودکی مولانا اتفاقاتی رخ داده است که او را از دیگر همسالانش متمایز می کند؛ اتفاقاتی که بعضاً رنگ اسطوره به خود می گیرد و نمی توان برای آنها شواهد تاریخی و علمی ارائه کرد.

    دکتر عبدالحسین زرین کوب، از مولوی پژوهان مشهور کشور ایران، که کتاب های "سرّ نی"، "بحر در کوزه" و "پله پله تا ملاقات خدا" را در مورد مولانا نگاشته، به چنین اتفاقاتی در کودکی مولانا اشاره می کند.

    عبدالغنی برزین مهر، استاد دانشگاه بلخ، به نقل از آقای زرین کوب از وقایع خارق العاده در کودکی مولانا می گوید: "مولانا در زمان کودکی وقتی با همسالانش بر روی بام ها بازی می کرد و از روی بامی به بامی دیگر می جهید، در پاسخ به درخواست همسالان برای همراهی در این پریدن ها، می گفت: این کار گربه است؛ شما اگر می توانید، بر بام عرش خیز بزنید؛ و خودش پس از این سخن برای لحظاتی ناپدید می شود و سپس با رنگ پریده نزد پدر می آید و می گوید که مرا جماعتی از سبز قبایان گرداگرد جهان بگردانیدند."

    راه دهید یار را، آن مه ده چار را
    کز رخ نور بخش او نور نثار می رسد

    چاک شده است آسمان، غلغله ای‎ست در میان
    عنبر و مشک می دمد، سنجق یار می رسد

    مولانا در کودکی نزد پدر خود بهاالدین ولد معروف به "سلطان العلما" و "برهان الدین محقق ترمذی"، که از مریدان بهاالدین ولد بود، معارف عصر را فراگرفت.

    پدر مولانا، خطیب و واعظی چیره دست بود. مردم به او احترام ویژه ای قائل بودند. می گویند مردم از شهرهای دیگر خراسان برای حل سوال های خود به این فقیه و عالم روزگار مراجعه می کردند.

    خشم سلطان یا حمله مغول؟

    رفیع جنید
    'احتمالا اگر این سفر (هجرت از بلخ) رخ نمی داد، شاید ما حالا با مولانایی که تنها یک "فقیه" بود روبه رو بودیم'
    همین موضوع و انتقادهای کوبنده بهاالدین ولد از وضع روزگار، سبب شد تا میانه او با حاکم خوارزمشاهی خراب شود و عاقبت نیز شهر بلخ را ترک گوید.

    رفیع جنید شاعر و نویسنده، اختلافات میان امام فخر رازی و بها الدین ولد را نیز در خرابی مناسبات با حاکم خوارزمشاهی موثر می داند.

    او می گوید: "روایت ها در مورد هجرت مولانا متفاوت است، عده ای حمله چنگیز را انگیزه این هجرت می دانند و عده ای دیگر معاندت امام فخر رازی با سلطان العلما را باعث این هجرت می دانند. و گویا به تحریک امام فخر رازی، سلطان محمد خوارزمشاه عرصه را بر سلطان العلما بها ولد تنگ می کند و او را مجبور به هجرت به سوی آسیای صغیر (ترکیه امروز) می کند که بیشتر همین روایت مورد تائید است . "

    ولی عبدالغنی برزین مهر، استاد دانشگاه بلخ، بر این نظر نیست و "حمله مغول" را انگیزه هجرت خانواده مولانا از بلخ عنوان می کند.

    او می گوید: "سلطان العلما در بین سال های ۶۱۷ و ۶۱۸ از بلخ هجرت می کند، در حالی که امام فخر رازی هفت سال قبل از این، از جهان رفته بود و این مساله صحت هجرت به دلیل مخالفت این دو عالم را با سوال رو برو می کند."

    دیدگاه فلسفی و قرائت عارفانه

    آقای برزین مهر، اختلافات میان امام فخر رازی متکلم مشهور قرن هفتم و بها الدین ولد را رد نمی کند. او این گونه اختلافات را برخاسته از دیدگاه های فلسفی فخر رازی و قرائت های عارفانه پدر مولانا از دین می داند.

    از دیدگاه باطنی و معنایی این سفر برای شگوفایی شخصیت معنوی مولانا باید اتفاق می افتاد؛ چنانکه در صدر اسلام نیز هجرت پیامبر اسلام به مدینه، هویت اسلام را نمایان ساخت
    آقای برزین مهر می افزاید :" مولانا در مثنوی معنوی گاهی به این اختلاف نگاهی داشته و در بیتی از مثنوی می گوید: اندر این ره گر خرد رهبین بُـدی -- فخر رازی رازدار دین بـُدی، و این بیت به نحوی اعتراض مولانا نسبت به امام فخر رازی است ."

    شاید این رویداد ها و حوادث دست به دست هم دادند و زمینه را برای سفر معنوی مولانا فراهم کردند.

    سفر روحانی

    رفیع جنید، معتقد است که سفر مولانا، "سفری ناگزیر" در حیات معنوی او بوده است که باید اتفاق می افتاد.

    آقای جنید می افزاید: "دلایلی نظیر حمله مغول یا مخالفت سلطان العلما با امام فخر رازی دلایل ظاهری و بیرونی است، در حالی که از دیدگاه باطنی و معنایی، این سفر برای شکوفایی شخصیت معنوی مولانا باید اتفاق می افتاد؛ چنانکه در صدر اسلام نیز هجرت پیامبر اسلام به مدینه، هویت اسلام را نمایان ساخت. پیامبری که ما در مدینه می شناسیم با پیامبری که در مکه است، تفاوت دارد. به همین دلیل، می گویند این "سفر روحانی" برای مولانا بوده است و احتمالا اگر این سفر رخ نمی داد، شاید ما حالا با مولانایی که تنها یک "فقیه" بود روبه رو بودیم."

    نیستان: بلخ؟

    سهیلا صلاحی مقدم استاد دانشگاه در ایران
    'مولانا در جای جای مثنوی معنوی، دلتنگی اش را نسبت به دوری از بلخ ابراز می کند'
    ولی به هر حال مولوی با خانواده خود در سال ۶۱۷ هجری قمری شهر بلخ را برای همیشه ترک گفت . در حالی که خاطرات آنجا را تا آخر زندگی با خود داشت.

    سهیلا صلاحی مقدم استاد دانشگاه الزهرا ایران، در تاویل بیت "ازنیستان تا مرا ببریده اند -- از نفیرم مرد و زن نالیده اند"، که در آغاز دفتر اول مثنوی معنوی آمده است، می گوید مولوی در این بیت افزون بر این که به عوالم روحی و معنوی توجه دارد در ضمن به بلخ زادگاه خود نیز اشاره می کند.

    او می گوید: "وقتی مولانا می گوید "کز نیستان تا مرا ببریده اند - از نفیرم مرد و زن نالیده اند"، علاوه بر تعابیری نظیر علاقه به بازگشت به عالم ملکوت، به عالم خداوندی مولانا به شکلی به نیستان خودش، به بلخ، اشارت دارد و در جای جای مثنوی، دلتنگی اش را نسبت به دوری از بلخ اعلام می کند."

    مولانا پس از بلخ به کدام سمت می رود؟ با چه کسانی دیدار می کند؟ زندگی شگفت انگیز او چگونه تداوم می یابد؟ این ها، موضوع بخش سوم رشته برنامه های آفتاب عشق است.

    ...برنامه های آفتاب عشق ادامه دارد.

    Geen opmerkingen:

  • بازگشت به صفحه اصلی
  •  
  • بازگشت به صفحه اصلی