• بازگشت به صفحه اصلی
  • maandag 21 januari 2008

    قسمت نهم آفتاب عشق : تولد شمس در مولانا

    بخش نهم آفتاب عشق: تولد شمس در مولانا

    سعید حقیقی


    در بخش هشتم برنامه آفتاب عشق داستان زندگی مولانا به آنجا رسید، که بیقراری او در فراق شمس، عاقبت مریدان و شاگردان را برآن داشت تا به جستجوی شمس، به شام روند و او را دوباره به قونیه نزد مولوی بازگردانند.
    در این بخش، در ادامه داستان خداوندگار بلخ، سرنوشت رازآمیز شمس تبریزی را دنبال می کنیم.
    بخش نهم برنامه رادیویی آفتاب عشق
    بازگشت شمس به قونیه اشتیاق هم‎سخنی مولوی با او را فزونی بخشید. این بار مولانا، شیفته تر از گذشته، روزها و هفته ها را در مصاحبت با شمس سپری می کرد.
    احمدضیا رفعت شاعر و استاد دانشگاه، می گوید: "با برگشتن شمس به قونیه، این بار مولانا، شیفته تر از گذشته، با شمس در می آمیزد و بیشتر از پیش از مریدان فاصله می گیرد و بیشتر از گذشته غرق در عوالمی می شود که شمس به مولانا تلقین می کند."
    'شمس من و خدای من'
    مولانا در حالی که شیفته وار "شمس من و خدای من" می گوید، شماری از مریدان و شاگردان از مناسبات شیخ و پیشوای خود با مردی، که نسبت به دینداری او تردید دارند، عملا انتقاد می کنند .
    پیر من و مراد من درد من و دوای منفاش بگفتم این سخن شمس من و خدای من
    از تو بحق رسیده ام ای حق حقگزار منشکر ترا ستاده ام! شمس من و خدای من
    نعره ‎های و هوی من از در روم تا به بلخاصل کجا خطا کند شمس من و خدای من
    کعبه من کنشت من دوزخ من بهشت منمونس روزگار من شمس من و خدای من
    مریدان، بارها مولانا را به ترک سماع ترغیب کردند و از او خواستند تا از مجالست با شمس بپرهیزد.
    ولی مولوی به این نصایح و درخواست ها نه تنها توجهی نداشت بلکه تلاش می کرد تا مونس لحظه های عاشقانه خود را همچنان نزد خود نگهدارد.
    به این منظور مولانا، کیمیا خاتون، یکی از خویشاوندان خود را به عقد نکاح شمس در آورد.
    کیمیا خاتون
    کتاب 'مولانا جلال الدین رومی' به زبان فارسی ترجمه شده استمی گویند کیمیا خاتون، وقتی با شمس ازدواج کرد، نزدیک به شانزده سال داشت و شمس در این زمان مردی پخته سال، با عمری بیشتر از شصت سال، بود.
    حضرت وهریز، نویسنده افغان، نگاهی انتقادی به این وصلت دارد.
    او می گوید: "یک مورد که در زندگی و رابطه مولانا و شمس همیشه مرا آزار می دهد همین جاست که مولانا چرا، با آن همه بزرگی و فضل، نتوانست این مساله را برایش حل کند که به زنی دادن دختر شانزده ساله به پیرمرد شصت ساله، جفاست."
    رادیفیش، یک محقق روسی، که کتاب مولانا جلال الدین رومی را نوشته، به این موضوع به عنوان "گره گاه داستان زندگی شمس" توجه کرده است.
    این کتاب به وسیله مترجم فقید افغان، عالم دانشور، به زبان فارسی برگردان شده و اخیرا به کوشش پرویز آرزو، شاعر و نویسنده افغان، در مسکو منتشر شده است.
    آقای آرزو به نقل از کتاب مولانا جلال الدین رومی نوشته است که رادیفیش از عشق شمس به همسر جوانش سخن می گوید.
    او نوشته است: " در پاییز مجلس عروسی ساده ای بر پا کردند. کیمیا خاتون پس از عقد ازدواج با شمس تبریزی از زیر بال کرا خاتون ( همسر مولوی) بر آمد و در نیمه دوم مدرسه، در حجره شمس، سکونت گزید. شمس به کیمیا خاتون، همچون پرنده، دل بست و به او تعلق خاطرپیدا کرد. انگار می دانست که اندک زمانی با هم خواهند بود."
    عداوت پسر مولانا
    برخی از محققان به این نظر هستند که پسر بزرگ مولانا، علاء الدین، نیز به این دختر علاقمند بود و به همین دلیل میانه او با شمس دوستانه نبود.
    دکتر عبدالکریم سروش، اندیشمند و مولوی شناس معاصر، نیز چنین می پندارد: "عده ای از محققان نوشته اند که علاءالدین، پسر بزرگ مولانا، با شمس عداوت داشت و به او خصومت می ورزید. شمس از او نفرتی داشت و او نیز از شمس. گفته اند که پس از درگذشت همسر نخست مولانا و ازدواج با همسر دوم، دختری به نام کیمیا وارد خانه مولانا شد و پس از آمدن شمس به قونیه، این دختر به ازدواج او در آمد؛ اما علاءالدین محمد هم خواستار این دختر بود و گاه گاه از مقابل اتاق و یا دهلیز خانه شمس عبور می کرد و چنانچه در مقالات شمس آمده است، شمس این رفتار را بر نمی تابید و از درآمدن ناگهانی او به خانه خود نهایت نفرت و ملالت را ابراز می داشت."
    دیدار دوم مولانا با شمس برای زمانی طولانی ادامه نمی یابد و شمس بار دیگر ناپدید می شود. این بار شمس برای همیشه از نظرها پنهان می شود.
    چرا غیبت دیگر؟
    آرامگاه شمس
    به گمان من شمس، همان طور که بار اول ناپدید شده بود، بار دوم هم ناپدید شد و در نزدیکی تبریز در منطقه ای که مربوط به کشور ترکیه است آرامگاه او موقعیت دارد. احتمالا شمس از قونیه به آن جا آمده و سالها زیسته و همانجا نیز وفات یافته است

    یونس طغیاندر مورد غایب شدن دوباره شمس، سخن ها و گمان های متفاوتی وجود دارد.
    دکتر توفیق سبحانی، معاندت مریدان مولوی با شمس را دلیل این غیبت می داند.
    او می گوید: "مردم قونیه، وجود شمس را نتوانستند بپذیرند و همان بود که شمس ناگهانی غیب شد. عده ای می گویند او در همانجا کشته شد و عده ای دیگر معتقدند که از قونیه بیرون آمد و در خوی (شهری در آذربایجان ایران) وفات یافت. ولی به هر حال مردم قونیه، اطرافیان مولانا و حتی پسر مولانا، حضور او را نتوانستند تحمل کنند."
    برخی نیز مرگ کیمیا خاتون همسر شمس را انگیزه رفتن شمس از قونیه می دانند.
    دکتر پرویز آرزو، شاعر و نویسنده افغان، این دیدگاه را به نقل از رادیفیش مطرح می کند: "زمانی که مولانا و شمس برای دو روز در خانه صلاح الدین زرکوب برای سماع خلوت می کنند، در همان زمان کسی برای کیمیا خاتون، بغلاوه (یا باقلوا: نوعی شیرینی) و هندوانه می آورد و کیمیا خاتون، که به بغلاوه علاقه زیادی دارد، می پندارد که آنها را شمس فرستاده و می خورد و به دنبال آن مسموم می شود و وفات می کند."
    پرویز آرزو برخی نیز به این نظر هستند که شمس تبریزی به وسیله علاءالدین، پسر بزرگ مولوی و به همدستی شماری از مریدان او کشته می شود. می گویند انگیزه علاءالدین برای چنین اقدامی، افزون بر موضوع کیمیا خاتون، حسادت او با سلطان ولد، برادرش، نیز بوده است.
    دکترحسن کرت، استاد دانشگاه آنکارا، کشته شدن شمس را نتیجه حسادت علاءالدین به برادرش، سلطان ولد، می داند و می گوید که شمس به وسیله علاءالدین کشته شده است.
    ولی بنا به روایت سلطان ولد، در ولد نامه، شمس تبریزی، زمانی که دشمنی یاران مولوی را نسبت به خود حس کرد، برای آن که گزندی به مولوی نرسد، شهر قونیه را برای همیشه ترک گفت.
    یونس طغیان ساکایی، استاد دانشگاه کابل، از محلی سخن می گوید که به گمان اغلب آرامگاه شمس تبریزی است.
    او می گوید: "به گمان من، شمس همان طور که بار اول ناپدید شده بود، بار دوم هم ناپدید شد و در نزدیکی تبریز در منطقه ای که مربوط به کشور ترکیه است آرامگاه او موقعیت دارد. احتمالا شمس از قونیه به آنجا آمده و سالها زیسته و همانجا نیز وفات یافته است."
    غیبت شمس، به باور برخی محققان، "غیبت روحانی" تلقی می شود.
    تولد شمس در مولانا
    تولد
    دیوان کبیر محصول بیتابی های مولوی است؛ ولی کتاب مثنوی محصول تولد شمس در مولوی است

    رفیع جنیدرفیع جنید، شاعر و نویسنده، به این نظر است که شمس پس از غیبت در مولوی ظهور می یابد.
    او می گوید :" برخی گفته اند که معاندان شمس را به هلاکت می رسانند؛ ولی در اصل شمس در مولانا تولد می یابد. مولانا در دیوان کبیر شمس می گوید:
    شمس الحق تبریزی دلم حامله توستکی بینم فرزند به اقبال تو زاده
    آقای جنید، با توجه به همین حلول شمس در مولوی، نتیجه می گیرد که دیوان کبیر، محصول بی تابی های مولوی است؛ ولی کتاب مثنوی محصول تولد شمس در مولوی است.
    او می افزاید:" در دیوان کبیر بیشتر غزلیات در رابطه با شمس است؛ مغازله و مکالمه مولانا با شمس است. یعنی در دیوان کبیر، ما دو معشوق یا دو عاشق را می بینیم و مخاطبی وجود دارد؛ ولی در مثنوی، دیگر مخاطبی و جود ندارد و مکالمه و مغازله نیز وجود ندارد، بلکه این شمس است که صحبت می کند و این شمس است که در مولانا حضور یافته است."
    به هر حال، پس از غیبت شمس، مولوی دیرزمانی در پی یافتن او به شام و دمشق سفر می کند، به این امید که یار گم شده را بازیابد؛ ولی دریغ که دیگر اثری از شمس برجای نیست و کسی نمی داند که او کجا رفته است.
    پس از شمس، مولوی دل بسته صلاح الدین زرکوب می شود و گم شده خود را در او جستجو می کند.
    این موضوع روایت بخش آینده آفتاب عشق است
    .

    Geen opmerkingen:

  • بازگشت به صفحه اصلی
  •  
  • بازگشت به صفحه اصلی