• بازگشت به صفحه اصلی
  • zaterdag 19 januari 2008

    قمار عاشقانه': گفتگوی مولوی و شمس

    'قمار عاشقانه': گفتگوی مولوی و شمس

    آرامگاه شمس تبریزی
    آرامگاه شمس الدین محمد تبریزی
    در برنامه چهارم آفتاب عشق، از دیدار مولانا با شمس تبریزی و تاثیراتی که این دیدار بر او گذاشت سخن گفتیم. برنامه پنجم، به جوانب تحلیلی این دیدار شگفت می پردازد.

    دکتر عبدالکریم سروش، اندیشمند ایرانی که به مولوی و آموزه های او عشق می ورزد و نسخه قونیه مثنوی در اثر تلاش های علمی او منتشر شده، دیدار مولانا جلال الدین محمد با شمس تبریزی را، "قمار عاشقانه" نامیده است.

    دکتر سروش، که از میان متفکران و اندیشمندان اسلامی بیش از همه به امام محمد غزالی، (فقیه معروف قرن ششم هجری) و مولوی ارادت دارد، در مقایسه میان این دو می گوید:"غزالی مولوی بدون عشق است و مولوی غزالی عاشق."

    این سخن از جهاتی بسیار دقیق و عالمانه است؛ چرا که مولوی و غزالی در سنت تفکر اسلامی از تاثیرگذارترین اندیشمندان در طول سده ها بوده اند.

    دکتر عبدالکریم سروش کتابی نوشته به نام "قمار عاشقانه"، که بیشتر مقالات آن به تحلیل اندیشه های مولانا جلال الدین محمد بلخی اختصاص یافته است.

    قمار عاشقانه

    قمار
    سروش
    در واقع شمس تبریزی به مولوی پیشنهاد یک قمار کرد؛ قماری که در آن هیچ امیدی به پیروزی و برد وجود نداشت. شمس به او گفت که تنها نصیب و پاداش تو این است که بتوانی در قماری که امید بردن در آن نیست ، شرکت کنی؛ اگر این دلیری را داری همین پاداش تو است. مولوی هم اجابت کرد
    سروش
    در این کتاب، دکتر سروش، به این باور است که شمس مولانا را به یک "قمار" بدون برد و باخت دعوت کرد.

    آقای سروش می نویسد:"در واقع شمس تبریزی به مولوی پیشنهاد یک قمار کرد؛ قماری که در آن هیچ امیدی به پیروزی و برد وجود نداشت. شمس به او گفت تنها نصیب و پاداش تو این است که بتوانی در قماری که امید بردن در آن نیست ، شرکت کنی؛ اگر این دلیری را داری همین پاداش توست. مولوی هم اجابت کرد و این همان خطرپذیری است که در حافظ نمی بینیم. مولوی صریحاً به ما می گوید که عشق لاابالی است؛ یعنی بی مبالات است؛ پروای هیچ چیز را ندارد؛ عاقبت اندیش نیست؛ حساب سود و زیان نمی کند؛ در باغ سبز نشان نمی دهد و از عاشق "پاکبازی " می خواهد؛ یعنی از او می خواهد که برای ورود به قماری آماده باشد که همه چیز را در آن پاک می بازد. پاکبازی یعنی باختن همه چیز بدون امید به بردن چیزی . عشق ، همه عاشق را می خواهد نه بخشی از او را."

    لاابالی عشق باشد نی خرد
    عقل آن جوید کز آن سودی برد

    ترک تاز و تن گداز و بی حیا
    در بلا چون سنگ زیر آسیا

    گفتگوی مولانا و شمس

    تمثال مولانا

    مولانا در "کلیات شمس تبریزی" غزلی دارد که کلاً ماجرایی را که میان او و شمس گذشته ، به تصویر می کشد.

    دکتر سروش به این غزل مولانا استناد می کند و یافته های خود را در این زمینه بر پایه این غزل استوار می سازد:

    مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
    دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

    دیده سیر است مرا جان دلیر است مرا
    زهره شیر است مرا زهره تابنده شدم

    گفت که دیوانه نه ای، لایق این خانه نه ای
    رفتم ودیوانه شدم سلسله بندنده شدم

    گفت که سرمست نه ای رو که از این دست نه ای
    رفتم و سرمست شدم وز طرب آگنده شدم

    گفت که تو کشته نه ای در طرب آغشته نه ای
    پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم

    گفت که تو زیرککی مست خیالی و شکی
    گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم

    گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی
    شمع نیم جمع نیم دود پراکنده شدم

    گفت که شیخی وسری پیشرو و راهبری
    شیخ نیم پیش نیم امر ترا بنده شدم

    گفت که با بال و پری من پر وبالت ندهم
    در هوس بال و پرش بی پر وپر کنده شدم

    گفت مرا دولت نو راه مرو رنجه مشو
    زانکه من از لطف و کرم سوی تو آینده شدم

    گفت مرا عشق کهن از بر ما نقل مکن
    گفتم آری نکنم ساکن و باشنده شدم

    چشمه خورشید تویی سایه گه بید منم
    چونکه زدی بر سر من پست و گدازنده شدم

    تابش جان یافت دلم واشد و بشکافت دلم
    اطلس نو بافت دلم دشمن این ژنده شدم

    شکر کند عارف حق ، کز همه بردیم سبق
    بر زبر هفت طبق اختر رخشنده شدم

    پس تو هم ای شعله قمر در من و در خود بنگر
    کز اثر خنده تو گلشن خندنده شدم

    باش چو شطرنج روان ، خامش و خود جمله زبان
    کز رخ آن شاه جهان فرخ و فرخنده شدم

    مولوی در این غزل به گفتگویی اشاره می کند که گویا میان او و شمس گذشته است.
    در این غزل به وضوح می توان دید که مولانا روند دگرگونی خود را پس از دیدار با شمس بیان می کند.

    هدیه عشق

    پیش از دیدار باشمس، مولانا، صاحب نام و اقتدار و جاه و منزلت است؛ شمس می آید و همه این ها را از او می گیرد .

    مولانا این ستاندن را به "زنده شدن" تعبیر می کند و می گوید "پیش از آن من مرده بودم."

    دکتر سروش در نهایت چنین نتیجه می گیرد:"شمس وقتی که با مولوی برخورد کرد چنین تشخیص داد که با کوه آتشفشانی رو به رو شده که دهانه آن بسته است؛ با عقابی رو به رو گردیده که رشته های تعلقات بردست و پای او است. او آمد و این رشته های تعلق را از دست و پای این عقاب گشود؛ اما، البته، به جای این که بگوییم او این تعلقات را از مولوی گرفت، بهتر است بگوییم که عشق را به مولوی هدیه کرد. اولین و اصلی ترین کاری که شمس تبریزی با مولوی کرد، همین پاره کردن تعلقات بود که آن را از بالا ترین سطح آغاز کرد تا به نازل ترین سطح آن رسید و در این میان چیزی را فرو نگذاشت."

    آثار جاودان
    تمثال مولانا
    مولانا، تا قبل از دیدار با شمس، مقدمات علم الهی را تحصیل کرده بود و با مسایلی رو برو شده بود؛ ولی در رویارویی با شمس با آنچه که باید فراموش کرد روبرو شد. مولانا، بعد از ملاقات باشمس، آنچه را که فرا گرفته بود فراموش کرد و حقیقت و گوهر معرفت برایش مکشوف شد . بنابراین اگر ملاقات با شمس صورت نمی گرفت، این همه آثار جاودان به وجود نمی آمد
    دکتر سروش
    شمس از مولوی خانواده، مطالعه کتاب، شغل اجتماعی، تدریس و حتا پاره ای از قیود مذهبی را جدا کرد و او را به صورت یک "انسان برهنه" رها نمود. مسلماً شخصیت فوق العاده نافذ شمس توانست چنین تاثیر عظیمی در مولوی به جا بگذارد.

    رابطه دو سویه

    آیا تاثیر شمس بر مولانا، صرفاً تاثیری یک سویه بوده است؟ و در این میان مولانا هیچ نقشی نداشته ؟

    هرچند مولوی شناسان و مولوی پژوهان تاثیر شگرف شمس را بر مولانا انکار نمی کنند، ولی این رابطه را "دو سویه" می دانند .

    رفیع جنید، شاعر ونویسنده، مولانا را "فردی به منزل رسیده" می داند و در تایید این موضوع به گفتار شمس تبریزی در مورد مولانا استناد می کند.

    آقای جنید می گوید :"مولانا، تا قبل از دیدار با شمس، مقدمات علم الهی را تحصیل کرده بود و با مسایلی رو برو شده بود؛ ولی در رویارویی با شمس با آنچه که باید فراموش کرد روبرو شد. مولانا، بعد از ملاقات باشمس، آنچه را که فرا گرفته بود فراموش کرد و حقیقت و گوهر معرفت برایش مکشوف شد . بنابراین اگر ملاقات با شمس صورت نمی گرفت، این همه آثار جاودان به وجود نمی آمد . شمس نیز در مقالاتش می گوید "خنک آنکه مولانا را یافت! من کیم؟ باری یافتم؛ خنک من!" و در جای دیگر می گوید "ولله که من در شناخت مولانا قاصرم؛ در این سخن هیچ نفاق و تکلف نیست؛ به تاویل ، که من از شناخت او قاصرم؛ مرا هر روز از حال و افعال او چیزی معلوم می شود که دی نبوده است. مولانا را بهترک از این در یابید که بعداً خیره نباشید."

    باروت و چخماق
    دکتر توفیق سبحانی
    آیا این باروت بود که چخماق را به انفجار وا داشت و یا چخماق بود که باروت را منفجر کرد؟ به هر حال اگر شمس با یک مرد عادی روبرو می شد، هرگز از او مولانا بیرون نمی آمد و اگر مولانا عظمت شمس را در نمی یافت نمی توانست از وجود شمس استفاده کند؛ همانطوری که خیلی ها با شمس روبرو شدند، ولی شمس را آدم برتری نیافتند
    دکتر سبحانی
    همچنین شمس می گوید :"از خدا خواستم تا از مستوران و ابدال خویش کسی را به من نشان دهد و از من پرسیده شد، اگر او را نشان دهیم چه در ازای آن می دهی؟ و شمس می گوید:"جان"؛ و آنگاه راه قونیه را نشانش می دهند."

    به عقیده رفیع جنید، رابطه شمس ومولانا، رابطه شیخ و مرید نیست؛ رابطه استاد و شاگرد نیست؛ بلکه رابطه دو عاشق و دو معشوق است .

    باروت و چخماق

    دکتر توفیق سبحانی، ازادبیات شناسان ایرانی، نیز به این باور است که شمس و مولانا رابطه ای چون "باروت و چقماق" داشته اند.

    او می گوید :"آیا این باروت بود که چخماق را به انفجار وا داشت و یا چحماق بود که باروت را منفجر کرد؟ به هر حال اگر شمس با یک مرد عادی روبرو می شد، هرگز از او مولانا بیرون نمی آمد و اگر مولانا عظمت شمس را در نمی یافت نمی توانست از وجود شمس استفاده کند؛ همانطوری که خیلی ها با شمس روبرو شدند، ولی شمس را آدم برتری نیافتند."

    مولانا زمان زیادی در مصاحبت شمس سپری نمی کند که ناگهان خبر می شود که شمس قونیه را ترک گفته است.

    مولانا در فراق شمس به سرایش غزل روی می آورد و بیتابی می کند .

    برنامه آفتاب عشق، در بخش بعدی، به ادامه ماجرای مولانا و شمس می پردازد.

    Geen opmerkingen:

  • بازگشت به صفحه اصلی
  •  
  • بازگشت به صفحه اصلی