• بازگشت به صفحه اصلی
  • zaterdag 19 januari 2008

    آفتاب عشق: مولوی در دیدار با شمس

    آفتاب عشق: مولوی در دیدار با شمس

    سماع صوفیان در قونیه - آرامگاه مولانا جلال الدین محمد بلخی


    در برنامه پیشین داستان ما از زندگی مولانا جلال الدین محمد بلخی به آنجا رسید که خانواده مولانا شهر بلخ را به دلیل حمله مغول و یا هم عناد سلطان خوارزمشاه ترک کردند.

    چهارمین بخش از رشته برنامه های آفتاب عشق، زندگی مولانا در شهر قونیه و دیدار او را با شمس تبریزی به تصویر می کشد.

    مولانا جلال الدین محمد، پس از درگذشت پدرش سلطان العلما (معروف به بها ولد)، بر مسند پدر به عنوان آموزگار و مدرس علوم اسلامی در شهر قونیه تکیه زد.

    یک سال پس از درگذشت بها ولد، سید محقق ترمذی نیز به قونیه می آید و آموزش های مولانا را، که در کودکی آغاز کرده، از سر می گیرد.

    احمدضیا رفعت، استاد دانشگاه در کابل می گوید :"پس از مرگ بهاولد، مولانا بر مسند پدر تکیه می زند. او مسئولیت خانواده و مدارس دینی را به عهده می گیرد و در چهار مدرسه دینی، که در قونیه وجود دارد، تدریس می کند و در حدود چهارصد شاگرد دارد."

    تمثال مولانای بلخی

    آقای رفعت بر این عقیده است که مولانا همزمان با این که تحت پرورش برهان الدین محقق ترمزی است، برای آموزش به شام و حلب نیز سفر می کند.

    او می گوید :"مولانا 9 سال تحت پرورش محقق ترمزی بود. در همین آوان از محضر کمال الدین ابن العدیم نیز بهره برد و فقه حنفی را آموخت".

    مولانا در این مدت علوم متداول زمان خود را از نزد مشهور ترین آموزگاران عصر فرا می گیرد.

    دکتر حسن کرت استاد شرعیات (الهیات) دانشگاه آنکارا در ترکیه می گوید: "مولانا از نزد آموزگاران خود زبان عربی، لغت ، تفسیر ، حدیث و فقه را آموخت و با متصوفان و علمای مشهور آن دوران نظیر محی الدین ابن عربی، سعدالدین حموی، عثمان رومی ، اوحدالدین کرمانی و صدر الدین قونوی آشنا شد ."

    سنت سفر

    مولانا پس از گذراندن مدتی در حلب و شام، که گویا مجموع آن به هفت سال نمی ‌رسد، به اقامتگاه خود، قونیه، باز می گردد. چون به ‌شهر قیصریه می رسد، شمس‌الدین اصفهانی، او را به خانه خود دعوت می کند؛ اما سید برهان‌الدین ترمذی که همراه مولاناست این دعوت را نمی پذیرد و می گوید: "سنت مولانای بزرگ آن بوده که در سفرهای خود، در مدرسه منزل می‌کرده است."

    دکتر حسن کرت
    دکتر کرت: شمس الدین اصفهانی به مولانا می گفت که علم تنها در یادگیری نیست، بلکه دست یافتن به معرفت است
    دکتر حسن کرت بر این باور است که دلیل رد کردن دعوت شمس الدین اصفهانی از سوی برهان الدین ترمذی آن بوده که به نظر او مولانا هنوز مراحل کمال را طی نکرده است.

    او به مولانا می گفت که علم تنها در یادگیری نیست، بلکه دست یافتن به معرفت است.

    دکتر کرت می افزاید: "محقق ترمزی می خواست که مولانا عارف شود. به همین دلیل شاگرد و استاد در همین شهر سه بار در چله خانه ای به نام اربعین به ریاضت می پردازند؛ در آنجاست که مولانا به شناخت می رسد و راز معنای معرفت بر او آشکار می شود."

    مولانا، پس از درگذشت سید برهان‌الدین ترمذی، با استقلال بر مسند ارشاد و تدریس می نشیند. از ۶۳۸ تا ۶۴۲ هجری که نزدیک به پنج سال می‌شود به سنت پدر و نیاکان خود به تدریس علم فقه و علوم دین می ‌پردازد.

    دیدار با شمس

    نسخه ای از دیوان شمس تبریزی، اثر مولانا جلال الدین بلخی
    مولانا (پس از ملاقات با شمس) بیش از چهل هزار بیت سرود؛ ولی گفت: این دیوان شمس است نه دیوان من
    درس و قیل و قال مدرسه، دیری نمی پاید و توفانی بزرگ در زندگی خداوندگار بلخ وارد می شود. توفانی که به تعبیر خود مولانا "زاهدی را ترانه خوان" کرد. این توفان، شمس تبریزی است که به دیدار مولوی به قونیه می آید.

    دکتر توفیق سبحانی، از مولانا پژوهان ایران می گوید: "در اولین دیدار بین شمس و مولانا، آنان چهل شبانه روز در باغ صلاح الدین زرکوب نشستند و به بحث پرداختند. حاصل این بحث همان بود که مولانا بیش از چهل هزار بیت سرود؛ ولی گفت: این دیوان شمس است نه دیوان من."

    پس از این دیدار، که به دیدار دو جان معروف گشته، مولانا درس و وعظ را ترک می کند و به شعر و سماع می پردازد.

    در حقیقت، به باور بسیاری از مولوی شناسان، پس از این دیدار، زندگی دوم مولانا جلال الدین محمد بلخی آغاز می شود.

    در مورد چگونگی دیدار مولانا با شمس نیز سخن های متفاوت و روایات گوناگونی مطرح شده است.

    افلاکی، در کتاب "مناقب العارفین"، به نوعی نخستین دیدار مولانا با شمس را روایت کرده و عبدالرحمان جامی شاعر و عارف سده نهم به نوعی دیگر.

    اما معروف ترین روایت در این مورد همان روایتی است که افلاکی بیان کرده است.

    بایزید یا محمد؟

    اشعاری از مولانا

    افلاکی چنین روایت می کند:" شمس هنگامی با جلال الدین محمد برخورد کرد که جلال الدین از مدرسه خود، که در کاروان سرای پنبه فروشان بود، بیرون آمده بود و از خان شکر ریزان می گذشت که شمس به نزد او آمد و دهانه اسب او را گرفت و از جلال الدین محمد پرسید که: بایزید بسطامی در مقامات سلوکی و طریقتی بالاتر بود یا محمد بن عبدالله؟ جلال الدین بر آشفت و گفت: چه جای سوال است؟ محمد پیامبر خدا بود و بایزید مریدی از مریدان او و شاگردی از شاگردان او.
    شمس به اعتراض گفت اگر چنین است پس چرا محمد گفت: ما عرفناک حق معرفتک (ما آنگونه که باید، تو - خدا- را نشناختیم)؛ اما بایزید گفت: سبحانی ما اعظم شانی".

    سخنی که از بایزید نقل شده است، یکی از سخنانی است که منافات با تعالیم "شریعت" دارد و معنای آن این است :"من چه عظیم الشان (بلندمرتبه) هستم؟! پاک باد وجود من که من عظیم الشانم!"

    سوال شمس این بود که: اگر پیامبر اسلام برتر از بایزید است، پس چرا یکی چنین می گوید و دیگری چنا ن ادعایی می کند؟

    مولانا، در جواب شمس، می گوید به خاطر آن است که ظرفیت بایزید سخت تنگ بود و به نوشیدن قطره ای از می مست شده بود و آن فریادهای مستانه را سر می داد.

    اما به گفته مولانا، ظرفیت اقیانوس گونه پیامبر، چندان فراخ بود که با وجود دریاهای معرفت، که در او ریخته بودند، همچنان احساس عطش می کرد و باز از خداوند می خواست که بر او بیشتر فرو ریزد.

    گفته اند که وقتی شمس این جواب را از مولانا شنید نعره ای زد و بی هوش شد. این آغاز دوستی و رفاقت عمری آنان بود.

    شمس که بود؟

    یونس طغیان
    به گفته آقای طغیان، می گویند شمس مدام در جستجوی مردی بود تا آنچه در درون اوست به وی نیز تلقین کند
    یونس طغیان ساکایی، استاد دانشگاه کابل می گوید :"شمس الدین محمد بن علی بن ملک داد تبریزی، یک صوفی وارسته، یک سخنران جذاب و سالکی است که گاه در یک شهر و گاه در شهری دیگر پدیدارمی شد و هرگز آرامش نداشت. او مدام در سیر و سیاحت و سلوک بود . به همین خاطر او را شمس پرنده نیز می گویند."

    آقای طغیان می گوید: "گویند شمس مدام در جستجوی مردی بود تا آنچه در درون اوست به وی نیز تلقین کند. و روایت است که مولانا نیز از سالها در انتظار چنین شخصی بوده و این انتظار را شاگردان و پیروانش همیشه حس می کردند."

    دیدار مولانا با شمس، به نوشته تاریخ نگاران، زندگی خداوندگار، در سال ۶۴۲ هجری صورت گرفت و در این زمان مولانا ۳۸ سال داشت و شمس در ششمین دهه زندگی به سر می برد.

    مولانا، که به باور بسیاری از ادبیات پژوهان، تا آن زمان شعری نسروده بود ، به سرایش شعر آغاز می کند.

    دکتر سبحانی، از مولوی پژوهان ایران، می گوید: "در ۳۸ سالگی مولانا ، طوفانی به نام شمس او را در نوردید و چنان متحولش ساخت که از خطابت و وعظ ناگهان به شعر روی آورد و عاشقانه ترین شعرها را سرود."

    هی های شمس تبریز!


    ای دل زجان گذر کن، تا جان جان ببینی
    تا نگذری ز دنیا، هرگز رسی بعقبی؟
    گر تو نشان بجویی، ای یار اندر این ره
    از چار و پنج بگذر در شش و هفت منگر
    هفت آسمان چو دیدی درهشتمین فلک شو
    در لامکان چو دیدی جانهای نازنینان
    بربند چشم دعوی، بگشای چشم معنی
    ای نانهاده گامی، در راه نامرادی
    هی های شمس تبریز، خاموش باش ناطق


    بگذار این جهان را، تا آن جهان ببینی
    آزاد شو از اینجا، تا بی گمان ببینی
    از خویش بی نشان شو٬ تا تو نشان ببینی
    چون از زمین برآیی، هفت آسمان ببینی
    پا برسر مکان نه، تا لا مکان ببینی
    بی تن نهاده سر ها، در آستان ببینی
    یکدم زخود نهان شو، او را عیان ببینی
    بی رنچ گنج وحدت، کی رایگان ببینی
    تا جان خویشتن را، زان شادمان ببینی

    * از دیوان شمس تبریزی

    'قمار عاشقانه'

    ولی موضوع مهم این است که شمس با مولانا چه کرد که توانست تا این اندازه بر زندگی او اثر بگذارد؟

    آیا مولانا بدون دیدار با شمس نیز به این مرتبه از عظمت و بزرگی، که نصیب او شده است، دست می یافت؟

    دکتر عبدالکریم سروش، اندیشمند نام آشنای ایرانی، که پژوهش های سترگ و ارزشمندی در زندگی و آثار مولانا کرده، دیدار مولانا با شمس را "قمار عاشقانه" نام نهاد است.

    این موضوع را دربخش پنجم از رشته برنامه های آفتاب عشق دنبال می کنیم.

    Geen opmerkingen:

  • بازگشت به صفحه اصلی
  •  
  • بازگشت به صفحه اصلی