• بازگشت به صفحه اصلی
  • maandag 21 januari 2008

    بخش دهم آفتاب عشق: مولوی پس از شمس

    بخش دهم آفتاب عشق: مولوی پس از شمس

    سعید حقیقی


    داستان زندگی مولانا در برنامه نهم به آنجا رسید که شمس تبریزی برای بار دوم قونیه را ترک کرد، ولی این بار در سفری بی بازگشت که معلوم نیست سرنوشت او چگونه رقم خورده است.
    در این برنامه از احوال مولوی، در فراق شمس، می گوییم و اینکه پس از شمس مولانا دست ارادت به دامن یکی دیگر از یاران و همدلان خود می برد.
    بخش دهم از برنامه رادیویی آفتاب عشق
    مولوی، زمانی که از یافتن شمس در قونیه نا امید می شود، به جستجوی او به شهرهای دمشق و شام سفر می کند، به این امید که مقصود خود را در آن شهرها بیابد.
    دکتر حسن کرت، استاد دانشگاه آنکارا، می گوید: "مولانا پس از وفات یا گم شدن شمس تبریزی، چندین بار در طلب او به شام رفت تا او را بیابد."
    سرنای من ناله مکن
    زمانی که مولوی کاملا از یافتن شمس ناامید می شود، در قونیه مجالس ارشاد و سماع بر گزار می کند و به اصلاح مردم می پردازدمی گویند مولوی در دمشق مجلس سماع و رقص برپا می کرد و در طلب یار سفرکرده پیوسته شعر می گفت و بی تابی می کرد.
    چهره زرد مرا بین و مرا هیچ مگوهر چه بینی بگذر چون و چرا هیچ مگو
    دل پرخون بنگر چشم چو جیحون بنگردرد بی‌حد بنگر بهر خدا هیچ مگو
    دی خیال تو بیامد به در خانه دلدر بزد گفت بیا در بگشا هیچ مگو
    دست خود را بگزیدم که فغان از غم توگفت من آن توام دست مخا هیچ مگو
    تو چو سرنای منی بی‌لب من ناله مکنتا چو چنگت ننوازم ز نوا هیچ مگو
    گفتم این جان مرا گرد جهان چند کشیگفت هر جا که کشم زود بیا هیچ مگو
    گفتم ار هیچ نگویم تو روا می‌داریآتشی گردی و گویی که درآ هیچ مگو
    همچو گل خنده زد و گفت درآ تا بینیهمه آتش سمن و برگ و گیا هیچ مگو
    همه آتش گل گویا شد و با ما می‌گفتجز ز لطف و کرم دلبر ما هیچ مگو
    مولوی پس از مدتی، که از یافتن شمس تبریزی در شام و دمشق نا امید می شود، دوباره به قونیه برمی گردد.
    سر در قدم مژده شمس
    مژده دهنده
    وقتی کسانی به مولانا بشارت یافتن شمس را می دادند، او چندان خوشحال از این خبر می شد که به مبشران و مژده دهندگان هدایای فراوانی می داد . گاهی به او می گفتند این بشارت دروغ بود و این مژده ناراست بود. مولانا می گفت چون ناراست بود این هدیه را دادم، اگر راست می بود که سر در قدم مژده دهنده می گذاشتم

    عبدالکریم سروشمشهور است که در قونیه نیز همچنان در طلب شمس دیده به راه دوخته است و خبرمرگ او را نمی خواهد بپذیرد.
    هر کسی که از شام و دمشق برمی گردد، مولوی سراغ شمس را از او می گیرد. می گویند بسیاری از فرصت طلبان به جهت خوشی دل مولوی خبرهای دروغ از دیدار با شمس نقل می کردند و از مولوی هدایا می گرفتند.
    دکتر عبدالکریم سروش، دانشمند و مولوی شناس نام آشنای معاصر، در این مورد می گوید: "وقتی کسانی به مولانا بشارت یافتن شمس را می دادند، او چندان خوشحال از این خبر می شد که به مبشران و مژده دهندگان هدایای فراوانی می داد . گاهی به او می گفتند این بشارت دروغ بود و این مژده ناراست بود. مولانا می گفت چون ناراست بود این هدیه را دادم، اگر راست می بود که سر در قدم مژده دهنده می گذاشتم."
    مولوی در طلب شمس، بر اساس اسناد تاریخی، چهار بار به دمشق سفر می کند و هربار نیزنا امید به قونیه بر می گردد.
    سرانجام، زمانی که مولوی کاملا از یافتن شمس ناامید می شود، در قونیه مجالس ارشاد و سماع بر گزار می کند و به اصلاح مردم می پردازد.
    مسافرت عقلانی
    استاد بدیع الزمان فروزانفر، مولوی شناس فقید، در کتاب مولوی، در مورد این برهه از زندگی خداوندگار بلخ، چنین می نگارد:" در حقیقت دوره آشفتگی و انقلاب و سرگرمی مولانا از انوار معانی و حقایقی که در وجود شمس می یافت مسافرتی عقلانی بود که مولانا از آن سفر با دلی لبریز از حقیقت و وجودی ممتلی از لطف ذوق باز آمد و نتایج این سیر را به رشته ی الفاظ کشیده به رسم ارمغان در دامن روزگار افشاند و بریاران معاصر و آیندگان نثار کرد."
    او نوشته است:"از این تاریخ، یعنی ۶۴۷ هجری قمری تا هنگام ارتحال ۶۷۲، مولانا به نشر معارف الهی مشغول بود ولی چون به استغراقی که در کمال مطلق و جلوات جمال الهی داشت به مراسم دستگیری و ارشاد طالبان چنان که سنت مشایخ و معمول پیران است عمل نمی کرد و پیوسته یکی از یاران گزین را بدین کار برمی گماشت."
    اما این بار یار برگزیده ای را که مولوی بجای شمس در بارگاه دل خود راه می دهد کسی نیست جز صلاح الدین زرکوب.
    احمدضیا رفعت، نویسنده و استاد دانشگاه، می گوید: "جدایی همیشگی مولانا از شمس، مولانا را در طلب محبوبی دیگر بیقرار می کند تا در چهره این محبوب نو شمس را بیابد. در این جاست که صلاح الدین زرکوب، که روزگاری را در کنار مولانا گذرانده و از وضعیت روحی مولانا خبر دارد و مولانا نیز حالات روحانی او را نیک می داند، پا پیش می گذارد و مولانا به مراد تازه ای می رسد.
    زرکوب به جای شمس
    زرکوب
    مولانا، به کوری چشم منکران حسود، دیده برصلاح الدین گماشت و همان عشق و دلباختگی ای که به شمس داشت با وی بنیاد نهاد و از آن جا که صلاح الدین مردی آرام و نرم و جذب و ارشادش به نوع دیگر بود شورش و انقلاب مولانا آرام تر گردید و از بیقراری به قرار باز آمد و برای شکستن خمار هجران شمس از پیمانه وجود او رطل های سبک می نوشید

    استاد بدیع الزمان فروزانفربا آنکه صلاح الدین مردی عامی، ساده دل و پیشه وری بود، توانسته بود جایی در دل مولانا برای خود باز کند و مولانا را شیفته خود سازد.
    از سال ۶۴۷ تا سال ۶۵۷ صلاح الدین محبوب ترین چهره در نزد مولانا بود، که شاید مولانا شمس را در این چهره می دید و دختر صلاح الدین زرکوب نیز به عقد سلطان ولد، پسر مولانا، در آمد و این رابطه معنوی به یک رابطه نسبتی نیز مبدل شد.
    شیخ صلاح الدین از مردم قونیه است، که در ابتدا به حلقه مریدان برهان الدین ترمذی، استاد مولوی، پیوست و مولوی از طریق استاد خود با صلاح الدین آشنایی پیدا کرد؛ ولی از آن جایی که پهنای افق شمس برهستی مولوی چنان گسترده بود که او به جز از شمس به کس دیگری توجه نمی کرد، صلاح الدین کمتر مورد عنایت مولوی قرار می گرفت.
    مشهور است که مولانا برای بار نخست در باغ صلاح الدین با شمس تبریزی دیدار کرد.
    استاد بدیع الزمان فروزانفر، مولوی شناس فقید، در مورد صلاح الدین زرکوب این گونه روایت می کند:" صلاح الدین مردی امی بود و روزگار در قونیه به شغل زرکوبی می گذرانید و در دکان زرکوبی می نشست و ساعتی از عمر را صرف علوم ظاهر و قیل و قال مدرسه و بحث و نظر، که به عقیده این طایفه حجاب اکبر و سد راه است، نکرده بود و حتا این که از روی لغت و عرف ادبا صحیح و درست هم سخن نمی راند و به جای قفل، قلف و به عوض مبتلا، مفتلا می گفت."
    او می گوید:"مولانا، به کوری چشم منکران حسود، دیده برصلاح الدین گماشت و همان عشق و دلباختگی ای که به شمس داشت با وی بنیاد نهاد و از آن جا که صلاح الدین مردی آرام و نرم و جذب و ارشادش به نوع دیگر بود شورش و انقلاب مولانا آرام تر گردید و از بیقراری به قرار باز آمد و برای شکستن خمار هجران شمس از پیمانه وجود او رطل های سبک می نوشید."
    شاعری پس از مرگ یار
    دیوان کبیر
    پس از مرگ شمس، مولوی به طور دقیق به سرودن شعر پرداخت. این اشعار امروز در دیوانی، که به نام دیوان کبیر یاد می شود، جمع آوری شده است

    دکتر حسن کرتبیشتر محققان و پژوهندگان احوال مولوی باور دارند که مولوی در همین زمان بیشترین غزل های خود را سرود-اشعاری که به نام شمس شهرت جهانی یافته است؛ هرچند که مولوی پیش از این نیز بار ها شعر سروده بود.
    دکتر حسن کرت، استاد دانشگاه آنکارا، می گوید:"پس از مرگ شمس، مولوی به طور دقیق به سرودن شعر پرداخت. این اشعار امروز در دیوانی، که به نام دیوان کبیر یاد می شود، جمع آوری شده است."
    ولی سوالی که ممکن است به خاطر بسیاری از دوستداران مولوی در عصر حاضر خطور کند این است که مولوی با همه مراتب بزرگی و کمال چرا همیشه در پی افرادی است که به آنها دل ببندد و از آن آنها الهام بگیرد؟
    دکتر عبدالغنی برزین مهر، استاد دانشگاه بلخ، به این نظر است که مولوی به هدف پیشبرد مقاصد روحانی خود به این افراد متوصل می شده است.
    او می گوید:"مولانا از صلاح الدین برای خود شیخ، پیشوا و پیری ساخت تا اهداف عرفانی خود را پیش ببرد. مولانا چگونه توانست ناب ترین مسایل عرفانی را در قالب ساده ترین جملات و کلمات بگنجاند و از ساده ترین مسایل برای فهماندن افکارش استفاده کند؟ بطور مثال دیدن شیر در شب تاریک، که بر مبنای مفاهیم عرفانی مولوی شیر می تواند نماد خداوند باشد، مولوی در این تمثیل می خواهد بگوید که اگر خداوند را با چشم ظاهر نگاه کنید همانند دیدن شیر در شب تاریک است، که هیچ گونه وحشتی را ایجاد نمی کند. مولانا با استفاده از مفاهیم فولکلور و عام پسند توانسته بحث های پیچیده عرفانی را مطرح کند و همین طور این مفاهیم را در وجود افرادی که به او نزدیک بودند، ببیند."
    مناسبات مولوی با صلاح الدین زرکوب نیز حسادت نزدیکان و مریدان مولوی را بر می انگیزد و سبب می شود تا صلاح الدین از توطئه برخی دشمنان مصون نباشد.
    می گویند برخی تلاش داشتند تا صلاح الدین را به قتل برسانند؛ ولی وقتی راز این خبر آشکار شد از کشتن او خود داری کردند.
    با این حال مولوی ده سال را در مصاحبت صلاح الدین سپری کرد و عاقبت رشته این پیوند نیز در سال ۶۵۷ هجری قمری با مرگ صلاح الدین زرکوب از هم گسست.
    جان پی دیده بمانده
    در دیوان شمسنزدیک به هفتاد غزل وجود دارد که مقطع آنها به نام صلاح الدین است و این نشانگر ارادت و دوستی مولوی به این یار گران ارج تواند حساب شود.
    مولوی در مرگ صلاح الدین نیز مرثیه ای سرود که از غزل های مشهور دیوان کبیر است.
    مفاهیم عرفانی
    مولانا چگونه توانست ناب ترین مسایل عرفانی را در قالب ساده ترین جملات و کلمات بگنجاند و از ساده ترین مسایل برای فهماندن افکارش استفاده کند؟ مولانا با استفاده از مفاهیم فولکلور و عام پسند توانسته بحث های پیچیده عرفانی را مطرح کند و همین طور این مفاهیم را در وجود افرادی که به او نزدیک بودند، ببیند

    عبدالغنی برزین مهرای ز هجرانت زمین و آسمان بگریستهدل میان خون نشسته عقل و جان بگریسته
    چون به عالم نیست یک کس مرمکانت را عوضدر عزای تو مکان و لامکان بگریسته
    جبرئیل و قدسیان را بال و پر ازرق شدهانبیا و اولیا را دیدگان بگریسته
    اندر این ماتم دریغا تاب گفتارم نماندتا مثالی وانمایم کان چنان بگریسته
    چون از این خانه برفتی سقف دولت درشکستلاجرم دولت بر اهل امتحان بگریسته
    در حقیقت صد جهان بودی نبودی یک کسیدوش دیدم آن جهان بر این جهان بگریسته
    چو ز دیده دور گشتی رفت دیده در پیتجان پی دیده بمانده خون چکان بگریسته
    غیرت تو گر نبودی اشک‌ها باریدمیهمچنین به خون چکان دل در نهان بگریسته
    مشک‌ها باید چه جای اشک‌ها در هجر توهر نفس خونابه گشته هر زمان بگریسته
    ای دریغا ای دریغا ای دریغا ای دریغبر چنان چشم عیان چشم گمان بگریسته
    شه صلاح الدین برفتی ای همای گرم رواز کمان جستی چو تیر و آن کمان بگریسته
    بر صلاح الدین چه داند هر کسی بگریستنهم کسی باید که داند بر کسان بگریسته
    مولوی پس از مرگ صلاح الدین با مرد دیگری مقابل می شود که برجای شمس و صلاح الدین می نشیند و مولوی به اشاره همین مرد مهم ترین و ماندگار ترین اثر خود یعنی مثنوی را می آفریند.
    دنباله داستان خداوندگار بلخ را در برنامه آینده دنبال کنید.

    Geen opmerkingen:

  • بازگشت به صفحه اصلی
  •  
  • بازگشت به صفحه اصلی