• بازگشت به صفحه اصلی
  • zaterdag 19 januari 2008

    بخش هفتم آفتاب عشق: دوری شمس و مولانا

    بخش هفتم آفتاب عشق: دوری شمس و مولانا

    .

    در برنامه پیشین آفتاب عشق، داستان ما از زندگی مولانای بلخی به آنجا رسید که شمس تبریزی برای دیدار مولانا به قونیه رفت. این دیدار طولانی، سر آغاز زندگی تازه و عاشقانه مولوی شد.

    در برنامه هفتم، زندگی اسرار آمیز و دیدگاه های شمس تبریزی و تاثیرات نخستین جدایی او بر مولانا را بررسی می کنیم.

    شمس، با ورود خود به زندگی مولوی، چنان او را شیفته خود می سازد، که دیگر مولانا قیل و قال مدرسه را رها می کند و تمام وقت در خدمت شمس بسر می برد.

    یاران دلگیر

    این روحیه بر دوستان و نزدیکان مولوی گران می آید و در پی آن می شوند تا به شکلی دوباره مولوی را به زندگی نخستین او بازگردانند.

    دکتر عبدالکریم سروش، اندیشمند و مولوی شناس معاصر، در یک سخنرانی، که به دقایق زندگی مولوی اختصاص دارد، در شرح رنجش اطرافیان مولوی از او و شمس تبریزی چنین می گوید: "یاران مولانا سخت از او دلگیر بودند و از شمس دلگیر تر؛ چون حجاب بین آنان و مولانا شده بود و به هیچ شکل اجازه نمی داد که کسی به نزدیک مولانا برود. حیله ها کردند؛ تدبیر ها اندیشیدند؛ رایزنی ها کردند و در نهایت تلخی ها و درشتی ها با شمس نمودند؛ تا حدی که شمس از این وضع ملول شد؛ تا حدی که شمس ناگهان، بی خبر دهی به مولانا، او را ترک کرد و به سمت شام و شهر حلب سفر نمود."

    آمدنی، نه آموختنی

    مولوی خود نیز بر آنچه پس از دیدار شمس بر او گذشته، کاملا واقف است و گاهی در پاسخ شاگردان و مریدان، به تاثیر شمس بر خود اشاره می کند.

    شمس نقل می کند که مولانا به او گفت: "تا با تو آشنا شدم، این کتاب ها در نظرم بی ذوق شده است؛ زیرا احوال باطن، آمدنی است، نه آموختنی؛ بررسته است، نه بربسته؛ و این حال را تا نچشی، ندانی و تا نیاموزی، نخوانی و چندان که لوح دل ساده تر، قربت بیشتر؛ همانا که لوح محفوظ از لوح حافظ اعلاست."

    "در دست همیشه مصحفم بود
    از عشق تو گرفته ام چغانه

    اندر دهنی که بود تسبیح
    شعر است و دو بیتی و ترانه"

    عناد با پیر مولانا

    قدرت شمس
    عبدالکریم سروش
    شانزده ماهی که مولانا با شمس گذراند، کاملا در ید قدرت شمس بود. مولانا بطور کامل مسخر شمس شده بود و جز با او، خلوت دیگری نداشت.
    دل بستگی فزون از حد مولوی به شمس، عاقبت، سبب شد تا مریدان و اقشار مذهبی متعصب در قونیه دشمنی با شمس را آغاز کنند و او را ساحر و حتی شیطان بخوانند.

    یونس طغیان ساکایی، استاد دانشگاه کابل، می گوید: "زمانی که شمس وارد زندگی مولانا شد، پیروانش فکر نمی کردند که عاقبت زمانی خواهد رسید که شمس، مولانا را چنان از آن خود کند که جز او نبیند و جز او نیندیشد. همچنان که پیروان مولانا فکر نمی کردند، شد. مولانا فقط با شمس بود و شمس فقط با مولانا. از اینجا آهسته عناد و مخالفت پیروان مولانا با شمس اوج گرفت و به جایی رسید، که به این فکر شدند، تا شمس را از سر راه مولانا بردارند و تبلیغات را بر ضد شمس در قونیه آغاز کردند. او را شیطان خواندند و آفتاب پرستش گفتند. گفته شد که شمس شیطانی است که در هیات انسان آمده تا مولانا را از راه بدر کند. و چون شیطان، خود بزرگترین عالم است، پس این شمس همان شیطان است. و چون شمس از این مسائل آگاه شد، یک روز ناگهانی ناپدید شد و مولانا را تنها گذاشت. مولانا در اشتیاق او به سرودن شعرهای عاشقانه آغاز کرد."

    شانزده ماه با شمس

    با این حال مولوی درسایه ارشادات شمس به مدت شانزده ماه زندگی کرد. شانزده ماهی که به گفته دکتر عبدالکریم سروش، مولوی تنها به اشاره شمس با دیگران دیدار می کرد.

    آقای سروش می افزاید: "شانزده ماهی که مولانا با شمس گذراند، کاملا در ید قدرت شمس بود. مولانا بطور کامل مسخر شمس شده بود و، جز با او، خلوت دیگری نداشت. می گویند شمس بر در حجره می نشست و هر که وارد می شد از او می پرسید: چه هدیه آورده ای؟ شمس مولانا را بطور کامل از خواندن کتاب منع کرده بود؛ حتی از خواندن دیوان متنبی. و مولانا، بطور مخفیانه، شبها دیوان متنبی را می خواند. می گویند شبی متنبی به خواب مولانا آمد و از او خواست خواندن دیوان او را متوقف کند و گفت شمس گریبان او را گرفته و می گوید گریبان مولانا را رها کن . از اینجا معلوم می شود که شمس در توصیه هایش به مولانا بسیار جدی بوده و شانزده ماه به این گونه گذشته است."

    ریشه و اندیشه شمس

    حکمت شمس
    احمد ضیا رفعت
    شمس حکمت را سه گونه می دانست: حکمت گفتار، حکمت کردار و حکمت دیدار. حکمت گفتار از آن عالمان است؛ حکمت کردار از آن عابدان؛ ولی حکمت دیدار ویژه عارفان است . خود شمس شیفته حکمت دیدار بود و به همین سبب مولانا نیز از حکمت گفتار کاملا برید
    احمد ضیا رفعت
    در مورد زندگی شمس اطلاعات زیادی در دست نیست. می گویند او یک صوفی بود که نزد بابا کمال خجندی مراتب طریقت را آموخته بود و هر جا می رفت برای کودکان مدرسه می ساخت؛ ولی به دلیل رفتار خشن، کودکان مدت زیادی نمی توانستند او را تحمل کنند.

    احمدضیا رفعت، نویسنده و استاد دانشگاه، می گوید:"شمس حکمت را سه گونه می دانست: حکمت گفتار، حکمت کردار و حکمت دیدار. حکمت گفتار از آن عالمان است؛ حکمت کردار از آن عابدان؛ ولی حکمت دیدار ویژه عارفان است. خود شمس شیفته حکمت دیدار بود و به همین سبب مولانا نیز از حکمت گفتار کاملا برید."

    برخی نیز به این باور هستند که شمس تبریزی آدمی درس نیاموخته بود و سواد نداشت؛ ولی رفیع جنید، شاعر و نویسنده، به نوشته هایی اشاره می کند که مملو از تعالیم عرفانی است و دیگران از سخنان شمس تهیه کرده اند.

    آقای جنید می گوید: "شمس آثار مدون نداشت؛ ولی این مسئله به معنای بی سواد بودن شمس نیست. مجموعه مقالاتی که به نام شمس است، نشان می دهد که شمس نه تنها در عرصه عرفان، که در توجیه و تحلیل مسایل دینی نیز صاحب نظر و کامل بوده و شناخت دقیق از علوم آن دوران داشته است، می گویند در مجالسی که شمس وعظ می کرده چنان وجد و شور ایجاد می شده که مولانا دستور می داده تا کلمات بیرون آمده از زبان او را مکتوب کنند که نهایتا مجموعه مقالات شمس از همان جاست. "

    حرکت شمس بسوی شام

    بالاخره، عناد مریدان و شاگردان مولوی با شمس کارساز می شود و شمس مولوی را ترک می گوید.

    می گویند او، بدون اطلاع، به جانب شام رهسپار می شود.

    دکتر حسن کرت، استاد دانشگاه آنکارا در ترکیه، می گوید:" وقتی شمس این همه عناد و مخالفت با خود را از پیروان مولانا دید، خودش، به شکل مخفیانه، از قونیه بیرون شد. "

    بیتابی مولانا

    لوح دل
    مولانا
    تا با تو آشنا شده ام ، این کتاب ها در نظرم بی ذوق شده است؛ زیرا احوال باطن ، آمدنی است نه آموختنی؛ بررسته است نه بربسته؛ و این حال را تا نچشی ، ندانی و تا نیاموزی، نخوانی و چندان که لوح دل ساده تر، قربت بیشتر؛ همانا که لوح محفوظ از لوح حافظ اعلاست
    مولانا
    به دنبال این جدایی ، بیتابی های مولوی فزونی می یابد و به سرایش غزل و سماع روی می آورد. عمدتا آن چه را که می سراید شکوه از رفتن یار سفرکرده است:

    بروید ای حریفان بکشید یار مارا
    به من آورید یکدم صنم گریز پا را

    وگر او به وعده گوید که دم دیگر بیایم
    همه وعده مکر باشد بفریبد او شما را

    به بهانه های شیرین به ترانه های رنگین
    بکشید سوی خانه مه خوب و خوش لقا را

    به مبارکی و شادی چو نگار من برآید
    بنشین نظاره میکن تو عجایب خدا را

    رفتن شمس، مولوی را نه تنها به حالت گذشته برنگرداند، بلکه او را از شاگردان و مریدان او بیشتر جدا کرد؛ به حدی که عاقبت مریدان مولوی تصمیم گرفتند که شمس را دوباره به قونیه برگردانند.

    آیا مریدان مولوی موفق به پیدا کردن شمس می شوند؟

    ادامه ماجرای زندگی خداوندگار بلخ را در برنامه آینده آفتاب عشق دنبال کنید.

    Geen opmerkingen:

  • بازگشت به صفحه اصلی
  •  
  • بازگشت به صفحه اصلی