زمانی که لشکریان مغول به جانب بلاد شرق و ماوراءالنهر در حال پیشروی بودند، سلطان العلما، پدر جلال الدین محمد بلخی، با خانواده و دوستانش، شهر بلخ را ترک کرد.
می گویند در این سفر خانواده مولانا را نزدیک به ششصد تن از بستگان و مریدان سلطان العلما همراهی می کردند.
این سفر در سال ۶۱۷ هجری قمری صورت گرفت.
هجرت
در مورد علت هجرت خاندان مولانا از بلخ به جانب غرب، روایت های مختلفی وجود دارد.
احمدضیا رفعت، استاد دانشگاه در کابل می گوید :"وقتی کاروان خانواده مولانا از بلخ بیرون می رفت طنین آمد آمد مغولان به گوش مردم رسیده بود و هنوز مدت زیادی از رفتن بهاولد از بلخ نگذشته بود که مغولان به این شهر تاریخی هجوم آوردند."
حمله مغول وقتی کاروان خانواده مولانا از بلخ بیرون می رفت طنین آمد آمد مغولان به گوش مردم رسیده بود و هنوز مدت زیادی از رفتن بهاولد از بلخ نگذشته بود که مغولان به این شهر تاریخی هجوم آوردند |
ظاهراً رنجش بهاءالدین سلطان العلما ازخوارزمشاه تا بدان حد که موجب مهاجرت وی از بلاد خوارزم و شهر بلخ شود، مبتنی بر حقایق تاریخی نیست.
آنگونه که در کتاب مناقب العارفین آمده، تنها چیزی که موجب مهاجرت بهاءالدین ولد و بزرگانی مانند شیخ نجمالدین رازی به بیرون از بلاد خوارزمشاه شده است، اخبار نگران کننده ای از قتلعام ها و غارت لشکریان مغول و تاتار در بلاد شرق و ماوراءالنهر بوده است، که مرد دوراندیشی چون بها ولد را به ترک شهر و دیار خود واداشته است.
این نظریه را اشعار سلطان ولد پسر جلالالدین محمد مولوی، در مثنوی ولد نامه تأیید می کند:
کرد از بلخ عزم سوی حجاز
زانکه شد کارگر در او آن راز
بود در رفتن و رسید خبر
که از آن راز شد پدید اثر
کرد تاتار قصد آن اقلام
منهزم گشت لشکر اسلام
بلخ را بستد و به زاری زار
کشت از آن قوم بی حد و بسیار
شهرهای بزرگ کرد خراب
هست حق را هزار گونه عقاب
دعوت به قونیه وقتی سلطان العلما به بغداد رسید، فرستادگان سلطان علاءالدین کیقباد به نزد او رسیدند و او را به قونیه دعوت کردند و سلطان العلما پس از رفتن به مکه دوباره به عراق برگشت و از آنجا به قونیه سفر کرد |
خانواده مولانا وقتی شهر بلخ را ترک می کنند، پیش از آن که قونیه را به عنوان سکونت گاه دائمی خود انتخاب کنند، به شهرهای دیگری از خراسان و بلاد عرب می روند.
دیدار با عطار
نخسین توقفگاه خانواده خداوندگار بلخ، شهر نیشابور بوده است. بر اساس برخی اسناد تاریخی، دیدار شیخ فریدالدین عطار با مولوی نوجوان، در همین سفر اتفاق افتاد.
یونس طغیان ساکایی، استاد دانشگاه کابل در این مورد می گوید: "اولین توقفگاه کاروان خانواده مولانا، شهر نیشاپور بود و در آنجا دیداری بین سلطان العلما و شیخ فریدالدین عطار نیشاپوری، عارف بزرگ آن دوران، انجام شد که در این دیدار مولانای نوجوان نیز حضور داشت. عطار در این دیدار از سیمای مولانا دریافت که او روزی یک صوفی وارسته و یک عارف بزرگ خواهد شد. عطار آنگاه کتاب "اسرار نامه" خود را به مولوی اهدا کرد و به سلطان العلما گفت "زود باشد که این پسر، آتش در سوختگان عالم زند" ، و این دیدار سرآغاز تحول فکری در مولانا بود."
خانواده مولانا پیش از رسیدن به روم شرقی، به شهرهای دمشق، ملطیه، بغداد و لارنده نیز سفرکردند و حتی بهاولد در جریان همین سفرها به مکه رفت و در مراسم حج شرکت کرد.
چرا قونیه؟
پارسی گویان قونیه مولانا به دلیل این که مردم قونیه با زبان فارسی آشنا بودند، این شهر را پسندید.حتی علاءالدین کیقباد، شاه روم شرقی، خود به این زبان شعر می گفت و خوشبختانه این شهر از مصائب آن دوران نیز برکنار ماند |
یونس طغیان، در این رابطه می گوید: "وقتی سلطان العلما به بغداد رسید، فرستادگان سلطان علاءالدین کیقباد به نزد او رسیدند و او را به قونیه دعوت کردند و سلطان العلما پس از رفتن به مکه دوباره به عراق برگشت و از آنجا به قونیه سفر کرد."
قونیه که امروزه شهری در مرکز کشور ترکیه است، در آن زمان، یکی از مراکز مهم علمی و فرهنگی به شمار می رفت و زبان فارسی دری از زبان های رایج در این شهر بود.
حتی می گویند که علاءالدین کیقباد خود به زبان دری سخن می گفته و شعر می سروده است.
عبدالغنی برزین مهر، استاد دانشگاه بلخ، بر این باور است که شهر قونیه به دلیل حضور پارسی گویان، محیطی آشنا برای خانواده مولانا بوده است.
او می افزاید: "مولانا به دلیل این که مردم قونیه با زبان فارسی آشنا بودند، این شهر را پسندید.حتی علاءالدین کیقباد، شاه روم شرقی، خود به این زبان شعر می گفت و خوشبختانه این شهر از مصائب آن دوران نیز برکنار ماند."
استادان بزرگ مولانا پس از مرگ پدر، در حوزه های علمیه حلب حضور یافت و از محضر استادان بزرگی مستفید شد |
بهاءالدین محمد، معروف به سلطان ولد، و علاءالدین محمد، دو پسر مولانا، از این زن تولد یافته اند.
بهاولد، پدر مولانا، بیش از دو سال در قونیه نزیست و در ۶۲۸ هجری قمری درگذشت.
بر مسند ارشاد
پس از مرگ بهاءالدین ولد، جلال الدین محمد، که در آن هنگام بیست و چهار سال داشت، بنا به وصیت پدر و یا به خواهش سلطان علاءالدین کیقباد، بر جای پدر بر مسند ارشاد نشست .
یک سال پس از مرگ بها ولد، برهان الدین محقق ترمذی نیز به قونیه آمد.
بهاولد افزون بر این که خطیبی چیره دست و عارفی راز آشنا بود، مردی شجاع و صریح اللهجه نیز بود. روایت است که پادشاه روم از هیبت او برخود می لرزیده است.
باز هم آموزش
مولانای جوان هرچند که علوم زمان خود را نزد پدر فرا گرفته بود؛ ولی در قونیه نیز به آموزش و فراگیری علوم شرعی و بلاغی نزد استادان مجرب آن زمان ادامه داد.
دکتر توفیق سبحانی، از مولوی پژوهان ایران، بر این عقیده است که مولانا با معارف عصر خود از دوران کودکی در زادگاهش بلخ آشنا شده بود.
آقای سبحانی می گوید:"مولانا پس از مرگ پدر، در حوزه های علمیه حلب حضور یافت و از محضر استادان بزرگی مستفید شد."
آقای سبحانی همچنین به مهم ترین استادان مولانا در شهر حلب و قونیه اشاره می کند.
او از برهان الدین محقق ترمذی و کمال الدین ابن العدیم به عنوان استادان مولانا در قونیه نام می برد.
مولوی پس از نشستن بر مسند پدر، به عنوان خطیب و عارفی متشرع، به اشتهار رسید و شاگردان و مریدان زیادی به دور او حلقه زدند.
اما این زندگی آرام دیری نپایید مولانا در توفان اندیشه های مردی بی قرار زیر و رو شد.
در بخش چهارم از رشته برنامه های آفتاب عشق، به این موضوع می پردازیم.
Geen opmerkingen:
Een reactie posten