• بازگشت به صفحه اصلی
  • zaterdag 19 januari 2008

    بخش هشتم آفتاب عشق: دیدار دوباره مولوی و شمس

    بخش هشتم آفتاب عشق: دیدار دوباره مولوی و شمس

    آب نمایی با شمایل شهر تاریخی قونیه در ترکیه
    آب نمایی با شمایل شهر تاریخی قونیه در ترکیه
    در برنامه هفتم آفتاب عشق، داستان مولوی به آنجا رسید که شمس تبریزی در اثر عناد مردم قونیه با او - به دلیل دور کردن مولوی از آنان - این شهر را بطور ناگهانی ترک کرد.

    در برنامه هشتم، بازگشت دوباره شمس به قونیه را در ادامه داستان زندگی خداوندگار بلخ دنبال می کنیم.

    شمس تبریزی پس از شانزده ماه موانست با مولانا، عاقبت بر اثر سورفتارهای مردم قونیه، به ویژه مریدان مولانا با او، این شهر را ترک می گوید و به جانب حلب می رود.

    شیخ پرنده

    این گونه رفتار از فردی چون شمس بعید نمی نماید؛ چرا که او به "شیخ پرنده" مشهور است و نمی تواند در یک محل مدت زیادی مسکن گزیند.

    ولی این بار شیخ پرنده نه به دلیل بی قراری های روحی خود، بلکه با توجه به وضعیت مولانا مجبور به فرار می شود.

    احمد ضیا رفعت، استاد دانشگاه کابل می گوید: "شمس در یافته بود که انتقادات مریدان از مولانا به این دلیل است که مولانا الفت بی حدی به شمس پیدا کرده و از منبر دور شده است. شاید شمس برای این که مولانا را از این انتقادات بری کند، تصمیم به رفتن از قونیه می گیرد و بدون اینکه مولانا را خبر کند از آن شهر بیرون می شود."

    مولانا پس از رفتن شمس، نه تنها قرار و آرام نمی گیرد، بلکه پیوسته در جستجوی شمس است و در فراق او شعر می گوید و بیتابی می کند.

    اسطوره عشاق

    دکتر عبدالکریم سروش، اندیشمند و مولوی شناس ایرانی، اشتیاق مولانا به شمس را چون اشتیاق عاشق به معشوق می خواند.

    او می گوید: "این ترک ناگهانی و افتادن در این فراق، مولانا را سخت پریشان کرده بود. روزها چون شب بر او تاریک شده بود، به هیچ کس روی خوش نشان نمی داد. همه همّ او براین شده بود تا شمس را دوباره بازگرداند. ابیاتی که در دیوان شمس در این خصوص آمده به درستی احوال آن روزگار مولانا را نشان می دهد. دقیقاً همان احوال داستانی و اسطوره ای که در قصه ویس و رامین، وامق وعذرا و دیگر عشاق خواندیم، دوباره تکرار می شود. منتها این بار میان مردی حدودا چهل ساله که صفت عاشقی دارد و مردی دیگر در حدود شصت سال که صفت معشوقی دارد."

    مولوی برای اینکه شمس را دوباره به قونیه برگرداند، برای او نامه ها می نویسد، نامه هایی به نظم و نثر.

    گنج عجایب

    داستان عشاق
    دکتر سروش
    دقیقاً همان احوال داستانی و اسطوره ای که در قصه ویس و رامین، وامق وعذرا و دیگر عشاق خواندیم، (در مورد شمس و مولانا) دوباره تکرار می شود. منتها این بار میان مردی حدودا چهل ساله که صفت عاشقی دارد و مردی دیگر در حدود شصت سال که صفت معشوقی دارد
    دکتر سروش
    دکتر سروش می گوید: "مولانا نامه ها نوشت- نامه ها به شعر و نامه ها به نثر، نامه ها به فارسی و نامه ها به عربی تا دل شمس را نرم کند و او را به بازگشتن بسوی قونیه وادارد."

    از این نامه های حزن آلود و مملو از خواهش و تمنا برای برگشت یار سفر کرده، در حال حاضر چهار نامه باقی مانده است:

    ای خدایی که در ازل بوده است
    حی و دانا و قادر و قیوم

    نور او شمع های عشق فروخت
    تا که شد صد هزار سر معلوم

    از یکی حکم او جهان پر شد
    عاشق و عشق و حاکم و محکوم

    در طلسمات شمس تبریزی
    گشت گنج عجایبش مکتوم

    که از آن دم که تو سفر کردی
    از حلاوت جدا شدم چون موم

    همه شب همچو شمع می سوزم
    زآتشش جفت و زنگبین محروم

    هان عنان را بدین طرف برتاب
    زفت کن پیل عشق را خرطوم

    بی حضورت سماع نیست حلال
    همچو شیطان طرب شده مجروم

    یک غزل بی تو هیچ گفته نشد
    تا رسید آن مشرفه مفهوم

    رفیع جنید
    رفیع جنید می گوید شمس فردی غریب در روزگار خود بود که تنها مولوی او را به درستی می شناخت
    مولانا تنها بی قرار شمس نیست، بلکه شمس تبریزی نیز به هجران مولانا گرفتار شده و از این دوری رنج می برد.

    تاریخ نگاران عمدتا به این جانب موضوع توجه نکرده اند و بیشتر به ارادت مولوی به شمس پرداخته اند.

    رفیع جنید، شاعر و نویسنده، می گوید شمس فردی غریب در روزگار خود بود که تنها مولوی او را به درستی می شناخت.

    او می گوید: " اگر ما قایل به این مسئله ایم که دیدار این دو، دیدار دو عاشق یا دیدار دو معشوق است، پس این از وضعیت یک اتفاق معمولی بالاتر است و فراق این دو نیز تاثیر همگونی بر هردو داشته است. "

    در جستجوی شمس

    بی قراری ها و گوشه گیری های مولوی عاقبت سبب می شود که مریدان و شاگردان مولوی از آنچه با شمس کرده اند، پشیمان شوند و به جستجوی شمس برآیند.

    دکتر حسن کرت
    به گفته دکتر حسن کرت، مجالس مولوی و شمس چنان آکنده از تعالیم روحانی بود که کمتر کسی جواز حضور در این مجالس را می یافت
    یونس طغیان ساکایی، استاد دانشگاه کابل، می گوید:" بی قراری های مولانا به جایی رسید که عده ای از مریدان مولانا، از جمله سلطان ولد (فرزند مولانا)، خود به دنبال شمس رفتند و او را دوباره به قونیه آوردند. گفته می شود که سلطان ولد از حلب تا قونیه پای پیاده در رکاب شمس بوده است."

    مولانا به اینگونه دوباره به مصاحبت شمس تبریزی می رسد و نسبت به این رویداد بسیار خرسند است.

    چهار یار همدل

    دکتر حسن کرت، استاد دانشگاه در آنکارا، می گوید مجالس مولوی و شمس چنان آکنده از تعالیم روحانی بود که کمتر کسی جواز حضور در این مجالس را می یافت.

    او می افزاید: " فقط سلطان ولد و صلاح الدین زرکوب اجازه حضور در این خلوت ها را داشتند و آنها یک گروه چهار نفری متفق و همدل را ایجاد کرده بودند، که در این مجالس به جز از این چهار تن به کس دیگری اجازه داده نمی شد که شرکت کند."

    ولی این صحبت ها و همنشینی ها دیری نمی پاید و دوباره آتش دشمنی ها افروخته می شود و در نتیجه شمس یک بار دیگر از نظر ها پنهان می شود.

    ولی این بار شمس چنان ناپدید می شود که دیگر کسی از او اثری نمی یابد.

    در بخش نهم از سرگذشت خداوندگار بلخ، به غیبت دوباره شمس می پردازیم.

    Geen opmerkingen:

  • بازگشت به صفحه اصلی
  •  
  • بازگشت به صفحه اصلی